دو و هجده دقیقه بامدادِ یکشنبه، اولِ مارچِ دوهزار و بیست است و دمای اتاقم ۲۶.۱ درجه سانتیگراد. به شکل عجیبی بعد از دو هفته سرد بودنِ خانه، امشب که دمای هوای شهر نیاگارا فالز در استان آنتاریوِ کانادا منفی ۱۴ درجه است، در آسودگی، عریان بر تختم دراز کشیدهام و از سکوتِ شبِ سفید لذت میبرم.
دلیل اصلی نوشتنِ این پست امتحان کردنِ اپِ گوشیِ هوشمند برای وردپرس بعد از مدتهاست. این که آیا نقطه به چپ میرود یا راست؟ البته که در مجموعه پستهای الان به راحتی میشود از لحظه نوشت و با تو گفت و به مقصود خود رسید. نکتهای هم برداشت کردم. از کسره بسیار استفاده میکنم در حالی که سالها پیش بسیار بسیار مخالفاش بودم. بسیاری که قرار نبود باشم.
در شهری زندگی میکنم که قرار نبود باشم. برای درس خواندن در رشته تهیهکنندگی رادیو، تلویزیون و فیلم آمدم اما این کالج و این رشته با روحیهام سازگار نیست. سختترین کار رها کردن و تغییر جهت در این سن و با این همه دقت در تصمیمگیریست اما شجاعتر از این حرفها هستم. عقب نشینی میکنم و از این درس و این کالج به زودی انصراف میدهم.
بازگشت به تورنتو انتخابی سختتر است. به دلیل افزایش اجاره بها و نزدیک شدن آن به گرانترین شهرِ کشور، ونکور، دشوار است و عقلانی نیست برگردم. دوستانی دارم اما هر سه سالی جا گذاشتهامشان و دوستیِ تازه ساختهام. اگرچه نود و هشت تنهاترین سالِ زندگیام بود و قویترین شایان را ساخت.
هزار و سیصد و نود و هشت سالِ سیل و بیماری، اعتراض و خون، اشتباه و موشک بود. برای من سال فارغ التحصیلی از کالجی که دوستش داشتم و ورود به کالجی دیگر در یک دهات بود. در آنجا با نژادپرستی روبرو شدم، در کلاس استاد رهبریِ قلدری با من را به عهده گرفت و از برخوردِ نوجوانانِ سفیدِ دهاتهای منطقه نیاگارا آسیب روحی دیدم. به استخدامِ شرکتهای سرمایهداری درآمدم و از رقابتِ ناسالمِ همکارانم برای مدیر شدن دلگیر شدم. بسیاری امید از دست دادم و بسیار دلخور شدم.
سال نود و هشت در حالی آغاز شد که یک عضوِ جامعه الجیبیتیکوییر ایرانیِ تورنتو مرا با رفتار قلدرانه آزار داد. منظورم بولی (bully) کردن است. قلدری گونههای مختلفی دارد و لزوما با خشونت فیزیکی همراه نیست. آن فرد و انگیزههای او مسالهام نیست، سکوتِ افراد حاظر در جمع و اجازه دادن به آن فرد و پس از او رفیقِ ضدزناش برای توهین و بولی دنبالهدار مسالهام بود. تنها گذاشتن یک عضو جامعه و بعد با خودم قصه خودکشیِ میلاد مو را مرور میکردم. جماعتی که یک انسان هرچه متفاوت، قوی یا ضعیف، را درک نکردند و بعد سر گور او گریستند و برای جنازهاش آستین بالازدند. از خودم پرسیدم کدام یک از اینها حاظر است وقت خود را برای افراد آسیبپذیر بگذارد؟ دو هفته پیش از آن، فردی که قلدری کرده بود در یک جلسه برای سلامت و تندرستی درباره خشونت سخنرانی کرده بود. باز فرد مساله نیست، جمع دغدغه است.
باری، امسال توییتر فارسی پر از رنگینکمان شد و جامعهی ما مانند روزگارِ بلاگری، مینی بلاگرهایی دید که حضورشان دل گرمی دیگر همسرشتهاست. این امید و شادی در دلم جوانه زد که با هر کم و کاستی، بیم و دلیری، روزگارِ بهتری در راهست. درست است سازمان فرد افترا زن بینالمللی شد و گروهی خود کنشگر خوانده خفقان گرفتند و سازمان ایرکو منحل شد و گروهی جایگزین نیامد، اما بنظر تا ۱۴۰۰ اتفاقات بهتری رقم خواهد خورد که درد بیشماری برای زایمانشان تحمل خواهیم کرد.