الان (17)

درست همین الان ساعت چهل و یک دقیقه‌ی بامداد شنبه، چهارم اکتبر هست. چند روزیه پستی آپ نکردم، با خودم گفتم یک پست بذارم و بنویسم سرما خوردم، تنم درد می‌کنه، نفسم سخت میاد، دماغم آویزونه، گلوم خارش و درد داره و حوصله‌ی هیچ کاری رو ندارم. همین الان هم‌خونم از در اومد و نسکافه اورد تا با هم که سرما خوردیم، بزنیم. درست همین لحظه دمکه‌ی کتری برقی سبز رنگ ِ…، [کمی مکث]. درست همین الان دکمه‌ی کتری برقی بالا اومد. بذار مسعود قهوه رو درست کنه، من بالاخره یک پست آپ کنم.

فکر می‌کنم زندگی ما حاصل ِ لحظه‌هایی‌ست که به و از دست می‌دهیم. لذت خوردن یک نسکافه داغ کنار یک دوست تو سرمای ِ ملایم پاییز، وقتی سرما خوردی یکی از اون لحظه‌هاست.

پیوست به پست:

 

خارج از پست: یک اعتراف دارم و باید به وقتش بیان کنم.

نگاه شما

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s