الان ساعت دوازده و چهل دقیقه صبح چهارشنبه به ساعت اقیانوس آرام هست در حالی که ساعت به وقت تهران دوازده و ده دقیقه شب هست. خیلی حس عجیبیه که در طرف مقابل کره به نسبت جغرافیای زادگاهت باشی. اونا وارد روز تازه شدن و دارن میخوابن اما من تازه شروع کردم. شب بسیار طولانی…
دسته: لحظه نویسی
الان (نمیدونم)
دو و هجده دقیقه بامدادِ یکشنبه، اولِ مارچِ دوهزار و بیست است و دمای اتاقم ۲۶.۱ درجه سانتیگراد. به شکل عجیبی بعد از دو هفته سرد بودنِ خانه، امشب که دمای هوای شهر نیاگارا فالز در استان آنتاریوِ کانادا منفی ۱۴ درجه است، در آسودگی، عریان بر تختم دراز کشیدهام و از سکوتِ شبِ سفید…
هزیان بامدادی
نمیشه تو شبکههای اجتماعی و وبلاگت بنویسی من راضی نیستم دل کسی رو بشکونم و هر روز دل ِ کسی که دوستت داره رو به شکلها مختلف بشکونی. فیلم دنی کالینز رو دیدم و میخواستم پست بذارم درباره تغییر مسیر تو زندگی با یک تلنگر ولی قبلش رفتم فیسبوکم رو ببندم که آخرین لحظه دیدم دوستم…
دردم این بود که از یار خودی گل خوردم
میدونید بیشتر ِ غصهام چیه؟ این که یکی خوش قلب، مهربون، خیرخواه و با دل دریایی باشه اما دربارش نه فقط اطرافایان، بلکه دوستان داوری نادرست یا پیشداوری داشته باشن، نیتخوانی کنند و بدتر نیتخوانی نادرست کنند. یه رفیقی دارم که خیلی مهربون و خوبه، گله واقعا اما رفیقاش، یا اونایی که فکر میکرده رفیقشن باهاش…
الان (28)
این روزها درگیر کارهاییام که دور خودم ریختم و یک بخش اون بسیار برام اهمیت داره. قسمتی که برای امروز و فردای زندگیم مهمه. خوشبختانه امروز بخشی از اون به پایان رسید اما در حال توسعهاش هستم. به همین دلیل فرصت زیادی برای به روزرسانی وبلاگم نداشتم. این هفته ایمیلی از یک فعالهای الجیبیتیکیو در مذمتم دریافت…
الان (27)
احساس میکنم دارم بازیافت میشم. این روزها خیلی تلخه، شاید با این مثال بتونم توضیح بدم. تصور کنید توی یک کاروانسرا منتظرید تا با قافلهی دوم ادامهی مسیر رو برید. یک سری از دوستان شما به مقصد رسیدند، یک گروه دیگه در حال رسیدناند و جلوی چشم شما افرادی که خیلی بعدتر از شما حرکت…