الان ساعت دوازده و چهل دقیقه صبح چهارشنبه به ساعت اقیانوس آرام هست در حالی که ساعت به وقت تهران دوازده و ده دقیقه شب هست. خیلی حس عجیبیه که در طرف مقابل کره به نسبت جغرافیای زادگاهت باشی. اونا وارد روز تازه شدن و دارن میخوابن اما من تازه شروع کردم. شب بسیار طولانی داشتم که صرف نوشتن چند پست وبلاگی شد.
حالا که دولت داره بیمه بیکاری در این شرایط سخت بازار کار بخاطر کوید19 میده و نمیتونم کار مناسبی پیدا کنم، چه خوبه به کارهایی بپردازم که دوست دارم. وقتی میخوام از علاقهمندیهام بگم، نوشتن رو به عنوان یک تفریح نام میبرم. کاری که مدتی میشه به شکل مقاله یا داستان انجام ندادم و دلم خواست که مجموع پستهای داستانی رو منتشر کنم.
برای همین دیشب، داستانی نوشتم که انگیزهاش از توییت یک کاربر اومد. از این دست داستانها که از یک رویداد واقعی استفاده میکنم اما با تغییر شخصیتها و دیالوگها، محتوا و مفهومی رو میرسونم که هدفمند هست. جدیترین اونها پادکست قصههای درون بود که داستان به شکل مکتوب در وبلاگم منتشر میشد و در رادیو رنگینکمان صدای اون پخش شده. خیلی هم صمیمی بود که دوستش داشتم اما به دلایلی قطع شد.
این دوره از داستانگویی مجموعه داستان کوتاه خواهد شد که همگی به موضوعات همجنسگرایی میپردازن. پنج داستان با محوریتهای فرد همجنسگرا با خانواده، جامعه و خویش که در وبلاگم یکجا منتشر خواهد شد. ممکنه بعضی از رویدادها تجربه یا مشاهده شخصیم باشه و بعضی روایت دوستان و یا افرادی که با اونها به جهتی کار کردم. اینها رو در هم ریختم طوری که یک رویداد در سه داستان طرح میشه اما متوجه ارتباط بین دو داستان دیگه نمیشید. شاید هم دوستی احساس کنه بخشی از یک داستان رو میشناسه اما این به معنی واقعی بودن داستان نیست و بر اساس تخیلم داستان تمام خواهد شد.
خلاصه، خیلی هیجانزدهام برای این و انگار اون کاربر توییتری از خاکستر آتشی بلندم کرد که امروز باید بهتر عمل کنه. در کنترل هیجانم قویترم و میتونم صبر کنم تا داستانهام کامل و پختهتر بشن. به قول رادیو تلویزیون اینجا به گوش باشید (stay tune) که خبری در راه هست. چه بسا اگر واقعا خوب شد قصههای هویت دورن فصل دوم بشه.
سلام . از قدیمی ها هستم شایان جان اگر مایل بودی بهم پیام بده
لایکلایک