از دست رفت

هر تجربه‌ای درسی دارد. این که چقدر از تجربه آموخته‌ایم به هوش و هوشیاری ماست. اما آگاهی نیز درد می‌آورد. درد این روزهایم تجربه‌ای درس آموز است که بسیار آموختم اما فرصتی را از دست دادم. 

راه کدام است؟ بی‌راهه به‌جا می‌رود؟ وقتی درجایش نگویی و یا بی‌جا بگویی، غلط رفته‌ای. رفتن ِغلط بی‌راهه است. 

هر کلامی نشانه است. هر پیشنهادی راه و روشی‌ست. هوشم را چشمانش برده بود، حواسم را شیرین زبانی‌اش. وقتی هیجان را از من می‌گرفت، ترس تجربه قبلی تنم را بیشتر از دلم می‌لرزاند. پس نشد از نشانه‌ها هیجان بسازم.

دوره افتاده‌ام گلی دیگر بجویم، از این در به آن پنجره. در روزنه‌ها نور می‌جویم، اما تاریکی‌ست سهم من.

در تاریکی با همان متکایی که گفتم…، با این که طعمه دیگران می‌شود و فکراش غصه می‌آورد اما لب‌هایش را به یاد می‌آورم که چقدر شیرین بود، آغوش‌اش آرام و تن‌اش حریر دیبا. ای کاش برای آخرین بار دوباره با تن عریان می‌خوابیدیم. خیلی وقت بود با خیال کسی نخوابیدم اما

«ای بخت سراغ من بیا که رخت خواب من با این خیال خامم گرم نمیشه»

علی عظیمی زندگی من را پیش‌درآمد کرده.

نگاه شما

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s