شش بند ِ بامدادی

یک تن‌ات گوهری نایاب بود برایم، چه برداشت کردی از این ذهن؟ دو اگر برداشتی بد، دور از ذهن‌ام، از گفته‌ام کردی، شاید بهتر است حساسیت‌ات را با تنهاییت، تنها بگذارم. سه پیراهن قرمزی دیدم به تن پسری که با ریش کم‌اش منتظر بود اما همزبان و همدل نبود. چهار آنقدر خط زیر قصه‌هایم کشیدم…

گوش به فرمانم ای بالاتر از خستگی، ذهن، دل

پلک‌هایم تاب ِ بالا ماندن ندارند اما چشمانم میل به تماشا. ذهنم دستور خوابیدن می‌دهد اما قلبم فرمان بیرون رفتن و به هوایش نزدیک‌تر شدن. چاره‌ی من ِ در به راه عاشقیت افتاده چیست؟ خیال چشمان مهربانش که با مهربانی و مدارا با من کنار می‌آید؟ یا که خیال صدای لذت که شوق خوشی‌اش دیوانه‌ام می‌کند.  دیشب…

دو شبانه ۲

هنگامی که دستان مهربانش را به دست می‌گیرم تنهایی غم‌انگیزاش را در می‌یابم. اندوهش غروبی دل‌گیر است در غربت و تنهایی. از دفتر شعر آیدا، درخت خنجر و خاطره *** و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری‌ست – آنک چشمانی که خمیرمایه مهر است! و اینک مهر تو: نبرد افزاری تا با تقدیر…

از دست رفت

هر تجربه‌ای درسی دارد. این که چقدر از تجربه آموخته‌ایم به هوش و هوشیاری ماست. اما آگاهی نیز درد می‌آورد. درد این روزهایم تجربه‌ای درس آموز است که بسیار آموختم اما فرصتی را از دست دادم.  راه کدام است؟ بی‌راهه به‌جا می‌رود؟ وقتی درجایش نگویی و یا بی‌جا بگویی، غلط رفته‌ای. رفتن ِغلط بی‌راهه است. …

پس از باران

یک و چهل دقیقه‌ی ساحل شرقی آمریکاست و نمی‌تونم بخوابم. توضیح این که نمی‌تونم بخوابم یه بالش هست. متکایی که می‌بوسمش و مدام درباره لیاقتم فکر می‌کنم. لیاقت من تنهایی بود از وقتی به دنیا اومدم. معرفت گذاشتم، رفاقت ساختم اما اونی که کوه براش جابجا کردم، روی سرم خرابش کرد‌. رفیق‌های دوران دبیرستان رو…