یه فیلمی بود میگفت: وقتی میخوای ببوسی باید ببوسی، فکر کنم از روی یک کتابی گفت. به نظرم وقتی هم قراره بکنی باید بکنی. درواقع این رو توی 25سالگی یاد گرفتم، که هر وقت میخوای کاری بکنی باید بکنی اما…، خوب میدونید دیگه…، فاصله حرف تا عمل زیاده. جدای از اینها آدم وقتی چیز جدیدی یاد میگیره، سخته اون رو به کار بگیره. مثلا راندن ماشین رو یاد میگیری اما باید تمرین کنی و وقتی تمرین کردی دیگه تو با موبایل حرف میزنی، با بغل دستیت کلکل میکنی، دنبال موزیک مورد نظرت تو فهرست پخش میگردی و رانندگی رو هم نمیدونی چطور اما انجامش میدی.
اما مدتیه که این نصیحت رو به کار نمیگیرم. پروژهای رو باید تموم میکردم، پروژهای رو باید شروع میکردم، کسی رو باید میبوسیدم، کسی رو باید میکردم و دقیقا نباید یک کاری رو انجام میدادم. از همه بدتر اینکه خیلی وقته نمینویسم. دیروز نه پریروز که از سر ِ کلکل یک ایده داستان رو به داستان تبدیل کردم، متوجه شدم خیلی وقته ننوشتم. مهارت نوشتن از یادم نرفته اما نوشتن برام سخت شده. این شد که به خودم اومدم و سعی کردم یک پست توی وبلاگم بذارم. یک روز گذشته، شاید هم دو روز، و تازه دارم با یک جمله پست مینویسم: «وقتی قراره بکنی، بکن».