زنده باد دل ِ دریایی

هزار حادثه پیش‌آمد

صد هزار لرزه

تا گسل‌ام جنبید

و ساختمان مقاوم‌ام را درهم شکست.

هزار درد در دلم پیچید،

شوره زد

شیون کردم

گر گرفتم.

زبانه داشت زمانه‌ام را می‌سوزاند

حرارت دلم را آب کرده بود.

سنگ به جا می‌ماند اگر

دریا به یادم نمی‌آمد

 

من باید به ملاقات دریا برم.

برکه‌ای به ملاقات آمد و پژواک ِ محیط آشوب را در گوشم خواند.

تالابی برگ‌هایش را دستم داد و گلی خواست لای نی

 

ایستادم به تماشای آب و دریافتم

«به دریا رفته می‌داند مصیبت‌های طوفان را»

و به یاد آوردم:

این آتش تنها با دریا خاموش میشود.

 

پی‌نوشت: سوادی ندارم که شاعری باشم. دلم ِ آتش گرفته و سرزمین فروریخته‌ام رو در چند توییت نوشتم و حالا اون‌ها رو اینجا پست کردم.

نگاه شما

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s