اگر بخواهم دربارهی هوموفوبیا و مبارزه بنویسم حرفهایم تکراری میشود. از صفحه «در باب هوموفوبیا» تا پست 17می 2010، 2011، 2012، 2013 و 2014 حرفها تقریبا همان است که گفتم. ما هنوز با توان انسجام بدون اعتماد به نفس چشم به تکثرگرایی رئیسهای رئیسبازیطلب و خودنماهای فرافکن اندوختهایم و با شاید 30درصد بازده در حال پیشرفتیم. برای من که انتقاد را به نقد ترجیح میدهم، تا یکی باشد که نقش انتقادگر را بازی کند، این 30درصد پیشرفت امیدبخش نیست بلکه 70درصد انرژی خفته و خفه شده مهم است.
البته 17می امسال تفاوت خوبی داشت، ما شاهد تولید و ترجمهی منابع بسیار فرهنگی برای آگاهی بودیم. از صفحهی رادیو زمانه تا سردبیری سایت خودنویس به دست آرشام پارسی و انتشار مطالب و پوستر از طرف ایگلهرک و ایرکو خوراک خوبی برای مبارزهی همهی ما ایجاد شد که اگر چه امیدبخش است اما هرگز کافی نیست و باید بیشتر تلاش کرد.
اما بهترین کاری که در این بین دیدم هنرنمایی دو جوان ِ الجیبیتیکیوآی ایرانی بود که داستان ایضا گونهای از زندگی یک فرد همجنسگرای ایرانی رو به تصویر کشیدند. سادگی در داستان گویی و پوشش بخشهایی از زندگی هر فرد همجنسگرا در این روایت از امجی با قلم زیبای ماخ، جذابیت ویژهای به کار داده بود. فارخ از اشکال مفهومی از دیدم درباره مفهوم هویت و گرایش جنسی، بهترین و زیباترین تولید فرهنگی که به مناسبت این روز تولید شد، همین فیلم میدانم. فیلم «بچه هایی به نام ایضاً» نمونهای از پتانسیل بزرگ جامعه ماست که اگر در آرامش، امنیت و رفاه نسبی باشند، تولیدات و اثرات پایدار و ماندگاری خواهند داشت. صمیمانه آرزو میکنم باز هم از این دو هنرمند و هنرمندان مستعد دیگری که میتوانند توان ِ خود را بالفعل کنند، شاهد چنین تولیدات فرهنگی باشیم.
همین طور میخواهم در اینجا یادی کنم. در این چند روز مدام یاد وبلاگ پسر بودم که به ما یادآوری میکرد 17می نزدیک است. امسال وقتی یک تولید یا ترجمهی فارسی-ایرانی بیرون میآمد، مدام یاد وبلاگ پسر میافتادم و این گفتمان که 17می نزدیک است، چه فکری در سر دارید. بدون شک نقشی که وبلاگ مستقل و آگاه ِ پسر بازی کرد تا سالها در کنش جامعهی ما نمایان است، حتی اگر یاداش از یادمان برود/رفتهباشد.