چرا آلوده‌ی هر مریضی نمیشم؟

تو رفاقت خیلی حساسم. اگه کوچکترین منفعت‌خواهی یا رفتار ناشایستی از کسی که باهاش رفاقت می‌کنم ببینم، تو همون لحظه همه چیز رو متوقف می‌کنم. منظورم از توقف بریدن و بلاک کردن افراد نیست، -بلاک به معنی محدود کردن فرد در دنیای واقعی و مجازی، همون قهر کردن- بلکه توقف یعنی دیگه برای فرد معرفت نمی‌ذارم. این هم از تعریف رفاقت و رفیق برای خودم میاد که به اصطلاح براشون از جون مایه میذارم. کم رفیق دارم ولی برای رفیقام کم نمی‌ذارم.

متاسفانه گاهی در مسیر اشتباه یا به واسطه‌ی یک دوست مشترک با افرادی آشنا می‌شم که از اول فاز اون عزیزان اصلا به من نمی‌خوره. مثلا اگر کسی در حال خوندن این متن باشه و به جای این که ببینه در کلیات «چی می‌گم» دنبال «درباره کی میگم» بره، فازش واقعا به من نمی‌خوره. به این شکل که در جمع و مراوده با چنین افرادی درباره خودم حرف نمی‌زنم، مجبور میشم برای خوابوندن کنجکاوی افراد درباره دیگران حرف بزنم. تو ادبیات مرد سالار بهش میگن خاله زنکی -اگر معادل ضدسکسیزمی دارید بگید منم نشر بدم- و این خط قرمز منه. نه این که من این خلق رو ندارم بلکه اگر با یکی از این افراد مسموم بیافتم، احتمالا آلوده میشم، پس کلا این بیکاران ِ بیمار رو برای پیشگیری از ابتلا از خودم دور نگه می‌دارم، به معنی این که باهاشون رفاقت نمی‌کنم.
یکی دیگه از خلقیاتی که نسبت بهش خیلی حساسم، این که کسی نسبت بهم حسودی کنه. والا من آدمی‌ام که همه چیم بیرونه، بعد طرف همه چیز زندگیش خوبه، از من موفق‌تره در اکثر موارد، خیلی هم مخفی‌کاره، یک جا من یک حرکت قشنگ می‌کنم، عقده میشه در ماتحت‌ش. این فرد بیمار رو هم من از خودم دور نگه میدارم. کلا آدم‌هایی که فکر می‌کنند مرکز دنیا هستند و خودشون همیشه بهترین‌اند و دیگران پست‌تراند، از بدترین حسادت‌ها برای حتی رفیقی که تا آستین دستش رو تو عسل کرده دریغ نمی‌کنند و گازش می‌گیرند. منم قبل از هر آسیب جدی همه چیز رو متوقف می‌کنم.

چرا اینا رو گفتم؟ امروز با یک دوست عزیز، پسر پاک و دوست داشتنی، محسن، قرار داشتم. صمیمیت محسن باعث شد بعد از مدت‌ها کمی با یک نفر درد و دل کنم و مواردی از حسادت عقده دار یادم بیاد، گفتم بنویسم بلکه بیشتر یادم بمونه که تن به دوستی ناسالم ندم، خودم رو آلوده به فضولی در زندگی مردم نکنم و همیشه تنهایی رو به با هر لاشی بودن ترجیح دادم، بازم بدم.

حالا اگر از بین خوانندگان عزیز وبلاگم، کسی هست که داره فکر میکنه درباره کی حرف زدم، یا درباره اطرافیانم قضاوت میکنه، رک بگم، از نظرم اون حال‌بهم‌زن‌ترین آدم روی زمین هست. تو وبلاگم بدون در نظر گرفتن ِ ذهن مریض اون می‌نویسم، شادی، موفقیت و غمم رو توی وبلاگم می‌نویسم و مخفی کاری نمی‌کنم. هرگز برای ذهن ِ بیمار اون که الان یا داره به خودش میگره (خخخخخخ چقدر بدبخته) یا داره فکر میکنه با فلانی‌ام مثلا، قلمم رو نه می‌شکنم و نه حتی می‌چرخونم. حواسم به حساسیت‌ها هست، کمی مراقب هستم، مثلا یادگرفتم که کسی رو در موقعیت قضاوت بین خودم و فرد دیگه‌ای نذارم اما این هیچ وقت برایم مانع نبوده و عموما تلاش کردم خودم باشم.

پی‌نوشت: از تمام عزیزانی که به مجموعه پست‌های «گی بودن و پناهنده شدن» توجه داشتند ممنونم. بهم ریخته‌ام اما سعی می‌کنم به زودی در همین اردیبهشت فصل دوم رو به روز کنم.

نگاه شما

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s