روحانی نقش هاشمی را برعهده گرفته بود و اصلاحطلبان مجبور شدند قافیه را به هاشمیچیها و به قول خاتمی، روحانی ِ متکبر تحویل دهند. 22خرداد با اکراه انگشت در استامپ زدم و بعد به دوستانم گفتم، احساس میکنم در مدفوع خامنهای انگشت زدم و آن طور که خوداش خواهش کرد، اگر ایران را دوست دارید رای بدهید، برای نجات کشور به او کمک کردم تا گشایشی ایجاد کند.
این آخرین کنشم برای مملکت در خاک میهن عزیزم بود و باید آمادهی رفتن میشدم. باید میدانستم چه چیزی با خودم ببرم و اصلا کجا میروم. ارتباطام با یاور در طول مدتی که درگیر کمپین روحانی-عارف بودم مثل قبل شده بود، مثل زمانی که هفتهای سه روز یا من خانهی آنها بودم یا او منزل ما بود. اسکایپ، جیتاک و فیسبوک در آن شرایط که کار مشترکمان را به دلیل شرایط امنیتی یک ماه عقب انداخته بودیم، بسیار فعال بود. او به من اطلاعات میداد که باید خودم را به آسام معرفی کنم بعد بر اساس قانون به من اجازه زندگی در یک شهر ویژه را میدهند. هر هفته باید در آن شهر امضا بزنم و اگر میخواهم به شهر دیگری سفر کنم، باید «ایزین» بگیرم.
او در دنیزلی بود اما درباره شهرهای دیگر مانند اسکیشهیر که زیبا، دانشجویی اما سرد مانند آنکاراست -چیزی شبیه تبریز خودمان- و کایسری که شاید سردتر از آنکارا و اسکیشهیر اما مذهبیتر، صحبت کردیم. دنیزلی شهری بود که دانشگاه بزرگی داشت پس فضای شهر، مانند هر جای دیگر خاورمیانه تحت تاثیر دانشجویان غیربومی، کمی آزادتر بود. هوای دنیزلی معتدل و چیزی نزدیک به قزوین یا کرج بود اما کمی شرجی، شاید در حد لاهیجان. بهترین شهر نبود چون مثلا در یالوا که نزدیک استانبول است، امکانات بسیاری ایجاد میشود. این که در استانبول بزرگ و زیبا بتوانی کار کنی و هر دو هفته یک بار برای امضا رفت و آمد داشته باشی. اگر چه این روزها میشنوم برای تعدادی، شهر استانبول را تعیین کردهاند.
در دورهای که پناهنده شدم، تغییر شهر بسیار سخت بود اما اگر این اتفاق نمیافتاد میتوانستند با «ایزین» هر دو هفته یک بار به شهر تعیین شده، برای امضا بیایید و دوباره با ایزین تازه به شهری که دوست داشتند برگردد. بعد از آپریل 2014 که قانون اتباع خارجی مصوب آپریل 2013 اجرایی شد، اجازهی امضای دوهفتهای و رفت و آمد بین شهری سختگیرانهتر شد طوری که عملا کمتر کسی چنین اجازهای پیدا کرد.
با این که تعریف اسکیشهیر را شنیده بودم و از این شهر خوشم آمده بود اما انتخابام خانهی یاور بود، جایی که گمان میکردم به آرامش میرسم. فقط مانده بود قبل از رفتن بدانم چه چیزی و یا حداقل چه مقدار پول با خودم ببرم.