این روزها درگیر کارهاییام که دور خودم ریختم و یک بخش اون بسیار برام اهمیت داره. قسمتی که برای امروز و فردای زندگیم مهمه. خوشبختانه امروز بخشی از اون به پایان رسید اما در حال توسعهاش هستم. به همین دلیل فرصت زیادی برای به روزرسانی وبلاگم نداشتم.
این هفته ایمیلی از یک فعالهای الجیبیتیکیو در مذمتم دریافت کردم و دقیقا فردای اون روز یک فعال دیگه در تماس تلفنی منو «سرمایه» جامعه اقلیتهای جنسی و جنسیتی خوند. نه اون مذمت گویی بر من اثر گذاره و نه این تشویق که از راه خودم خارج بشم. میدونم تا درصد زیادی رکام، راستگوام و هر جایی یک مسئله نادرست ببینم، تذکر میدم. ممکنه در این بین اشتباه کنم اما تلاشم این بوده که درصد خطا رو کاهش بدم. هر چه زمان بیشتری گذشته، بیشتر یاد گرفتم طوری که امروز بعد از ربع قرن زندگی با یک هویت محکم جای خوبی ایستادم. وبلاگ نویس ِ همجنسگرا؛ اما نه فقط وبلاگنویس بلکه وبلاگ نویس ِ منتقد که پبیشتر از انتقاد، صدای اعتراضی داره.
این هویت به معنی نمایندگی گروه یا قشر ویژهای نیست، اگرچه خوشحال میشم صدای بخشهای بیشتری از جامعهام رو توی یک همچین تریبونی فریاد بزنم. وابسطه به هیچ گروه و سازمانی نیستم، اگرچه اگر گروه و سازمان درستکاری ازم درباره بهتر شدن کاری بپرسه، نظرم رو بهش میگم. فقط کار خودم رو میکنم و به کارم ادامه میدم. این وسط اگر کسی نقدی بکنه با گوش باز بهش توجه میکنم و در پاسخ به اون نمیگم «تو نمیفهمی»، کاری که اون فعال الجیبیتیکیو ایرانی با من کرد، وقتی ازش درباره به خطر انداختن امنیت دستگیرشدگان کرمانشاه انتقاد کردم، انتقادی که با داوری افراد صالح، درست بود ولی متاسفانه اون فرد در پایان بهم گفت: «تو نمیفهمی».
سال پیش با یکی از عزیزان فعال که به تازگی از عضویت در یک سازمان استعفا داده بود گفتگو میکردم و پرسیدم چرا کنار رفته و او دلیل پرسشم رو پرسید که توضیح دادم: میخواهم روند نادرستی که در آن سازمان وجود دارد تغییر کند. الان آن امید را از دست دادم و فکر میکنم باید در راستای امید و اعتماد به نفس به تمامی افراد توانمندی که در سلطهی یک عده پروپاگاندا کار ِ تمامیتخواه، سرکوب شدند، گام بردارم.
پینوشت: این آخرین پست از مجموعه پستهای (الان) بود. دوره لحظه نویسی در این عمری که از ما رفت، رفت.