احساس میکنم دارم بازیافت میشم. این روزها خیلی تلخه، شاید با این مثال بتونم توضیح بدم. تصور کنید توی یک کاروانسرا منتظرید تا با قافلهی دوم ادامهی مسیر رو برید. یک سری از دوستان شما به مقصد رسیدند، یک گروه دیگه در حال رسیدناند و جلوی چشم شما افرادی که خیلی بعدتر از شما حرکت کردند با قافلههای دیگه راه میافتند. بعد کسی به شما مدام میگه تو الان نرو، الان وقتش نیست، صبر کن، بشین توی حجرهات و منتظر بمون. ازش میپرسی کی؟ چرا باید منتظر بمونم؟ چرا من؟ کاری کردم؟ اتفاقی افتاده؟ و هیچ جوابی نمیده. من الان توی همچین حالتی هستم. کسایی که دو ماه قبل از من یا همزمان باهام اومدن الان رفتند و افرادی که همزمان بام یا دو ماه بعد از من اومدن در حال رفتناند، یعنی تا یک ماه دیگه اونا هم میرن، فقط من موندم. مدام با خودم میگم چرا من؟ چرا برای من اتفاق افتاده؟ بعد از گوشه و کنار قضاوتهای نادرست، خباثتهای عقدهدار و حسادتهای کنترل نشدهای سمتام پرتاپ میشه. آدم ِ رک و معترضی مثل من خیلی قویتر از اینهاست که نتونه این همه رو تحمل کنه اما تحمل سنگینترین وزنه در طولانیترین مدت وقتی که زمان این طولانی بودن هم مشخص نیست خیلی سخته. تصور کنید می دونید یک بار رو در مسیر دو کیلومتری باید حمل کنید، تو یک کیلومتری میگی «نصف راه رو رفتم، تحمل کن، میرسی» اما الان نمیدونم کجای راه هستم. میشه دلداری داد گفت از این پروسهی پناهندگی شیش ماه مونده، ممکنه چهار ماهه هم بپری اما من چهار ماه در پروسهای موندم که سایرین یک ماه منتظر موندن و هر روز که میگذره بدون توضیح از مرجعی که من رو منتظر گذاشته باید متظر بمونم. تازه معلوم نیست در مراحل بعدی گیر بکنم یا نه؟ اما یک چیز این وسط برای من حداقل ثابت شده، در این مرحله نامههای ساقی قهرمان، واسطهی بین من و یواناچسیآر، تاکید میکنم در این مرحله، جواب نمیده و ارزشی نداره. چرا؟ نمیدونم.
این که میگم در این مرحله چون در چند مورد نامههای ایشون بسیار گرهگشا بوده و خونده شده، ایشون به من فرمودند برای تاخیر در کشوریام نامه زده اما برخلاف گذشته این نامهها تا همین امروز تاثیری نداشته، چرا؟ نمیدونم، ولم کنید، اینقدر سوال بیجواب هست که این توش گمه.
احساس میکنم دارم بازیافت میشم. چند روز پیش، 29آپریل، چهار ماه من تموم شد و الان تو ماه ِ پنجمام. بهم ریختم، با اینکه شب قبلش کنسرت محسن نامجو بودم و شوق داشتم پستی برای کنسرتی که رفتم بنویسم اما اینقدر بهم ریختم که سخت میتونستم خودم رو جمع کنم. توانم کاملا تحلیل رفته و کارم روی سرم تلنبار شده. رئیسهام متواضعانه و بزرگمنشانه شرایط روحیم رو درک میکنند و بعد از گذشت این همه مدت و بیاثری نامههای ساقی دست به دامن رئیسم شدم تا از نفوذش استفاده کنه. از اینجا به بعد امیدوارترم و همین طور کمی آرومتر شدم. چون فکر میکنم این فرایند ممکنه نه ماه طول بکشه و از حالا برای رفتن در ژانویه 2016 برنامه ریزی کردم. این روشی بود که وقتی جواب مصاحبه اصلیم طول کشید، در ماه سوم یا چهارم با رفتن به یک کارخونه و کارگری خودم رو آمادهی موندن تا می 2015 کردم و حالا باید بازم کشش بدم. ته دلم یک حرف سیاه هست که اگر سپتامبر بازم مجبور شدی خودت رو مثلا برای می 2016 آماده کنی چی؟
سعی میکنم افکار منفی رو از خودم دور کنم و کمی بیشتر تفریح کنم، خوش بگذرونم و تنها نمونم. ارتباطهام که با قدرتم قطع کرده بودم رو دوباره تقویت کردم و با این مسکن ِ دیدن دوستان مجبورم این دوره رو طی کنم.
این رو که گفتم بذار اینم بنویسم. به نظر من انسان همیشه تنهاست و اگر تنهایی رو درک نکنیم، با مسکن ِ حیوان خانگی، یک فرد ویژه برای رابطهی عاطفی یا گروه دوستان سعی میکنیم احساس آرامش و خوشبختی کنیم. من بدون اینها با پذیرش تنهایی و به خاطر خود ِ خودم که در نظر وجدانم شرمنده نیستم، احساس خوشبختی و آرامش میکنم اما این روزها سرنوشتم و مسیر موفقیتم دست یک گروه افتاده که هیچ کنترلی روی اونها ندارم. این منو آزار داده و روزگارم رو سیاه کرده. هیچ چارهای جز تحمل اون هم ندارم.
پیوست به پست: چقدر این ترانه امروز بعد از یک هفته بیقراری آروم کرد، ویژهتر اونجایی که بولدش کردم.
طلوع
داغ دﻟـﻢ ﺗﺎزه ﻣﻴﺸﻪ
زﻣﺰﻣﻪﻫﺎی ﺧﻮﻧﺪﻧﻢ، وسوسههای ﻣﻮﻧﺪم
ﺑﺎ ﺗﻮﻫﻢ اﻧﺪازه ﻣﻴﺸﻪ
ﻗـﺪ ﻫﺰارﺗـﺎ ﭘـﻨـﺠﺮه، ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ آواز ﻣﻲﺧﻮﻧﻢ
دارم ﺑﺎ ﻛﻲ ﺣﺮف میزﻧﻢ؟ نمیدوﻧـﻢ، نمیدوﻧـﻢ
ﻛـﺎش میﺗـﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨـﻮﻧﻢ ﻗـﺪ ﻫـﺰارﺗﺎ ﭘـﻨـﺠﺮه
ﻣـﻮﻗـﻊ رﻓـﺘـﻦ ﻣـﻨﻪ…
ﻛﻮﭼﻪﻫﺎ ﻧﺎرﻓﻴﻖ ﺷﺪن
ﺳـﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﻫـﻢ دﻗﻴـﻖ ﺷـﺪن
اجرای سیاوش: https://www.youtube.com/watch?v=5uRy4K3-TZw
اجرای نامجو: https://www.youtube.com/watch?v=9gGz2jKVRy0
پینوشت: نکنه امروز که یکشنبه بود دلتنگم شدی که دلتنگت شدم؟
این اعداد و ارقامی ک میگی ک خیلی هم خوبه! من شنیده بودم بچه های جی توی ترکیه دست کم دو سال معطل میشن، تازه اگه شانس بیارن، اونوقت تو داری مینالی ک چهارماهه اونجا هستی؟
جدی اگه ب این زودی اوکی میشه بگو تا منم بیام 😛
نگران نباش دو ماه دیرتر یا زودتر بالاخره تموم میشه، هرچند درک میکنم ک یک روزش هم این شرایط بلاتکلیفی چقدر سخته، ولی وقتی چیزی ک خواستی رو بدست آوردی میفهمی ک ارزشش رو داشته…
ضمنا ولنتاین تنهاییت هم مبارک @};-
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
نه عزیزم اشاره کردم، من چهار مهه در پروسه ای موندم که بقیه یک ماهه رد شدن. تعیین کشور برای من خیلی طول کشید که خدا رو شکر هفته پیش کانادا تعیین کردند.
ممنون :* ❤
لایکلایک