الان در ترکیه هفده ژانویه است و من تازه دارم اولین پستم رو در سال جدید میلادی مینویسم. این روزها بیشتر از تعهدم کار میکنم و احساس میکنم بدهکارتر هم میشم. البته با روش رک و راست خودم مساله رو حل کردم و دیروز و امروز بعد از مدتها به آسانی گذشت. خونه رو تمیز کردم و برای 120متری تنهاییام برنامه چیدم. همخونههام رفتند، به هر دلیلی، و من چقدر خوشبختم در جایی که دوستش دارم با خودم خلوت کردم. خلوتی که گروه دوستانم میان و میرن یا من رو به چای و شیرینی دعوت میکنند. گروه دوستانی که وقتی با اونها هستم موضوع بحث دیگران نیستند، درباره خودمون و دنیای اطراف حرف میزنیم، گروه دوستانی که سالماند.
امشب محمد منو مهمون قلیون کرد، دلم خواست با چای یک ترامیسو بخورم و بنده خدا اونم حساب کرد، بهم خوش گذشت، راستی میدونید که من رژیم گرفتم :)) ! دقیقا موضوع اینه که چهارشنبه هم تولد بودم و دوستم تیکهی بزرگ کیک رو برای من گذاشت و در نهایت به دلیلی ویژه خوندنام از اون برش بزرگتر رو بهم داد که با خودم ببرم و صبح توی خونه خوردم.
کلا بعد از سفر استانبول آرومتر زندگی میکنم، خیلی سخت نمیگیرم و شدت رک بودنم رو با کنار گذاشتن مصلحتی که در سال 2014 بهش آلوده شدم، بالا بردم. پارسال برای من سه رو داشت. شیش ماه اول، سه ماه سوم، و پاییزی که رفت. شیش ماه اول خیلی سخت گذشت، خیلی سختی کشیدم، خیلی رنج بردم، مدام یک اتهام ناروا که دلم رو شکونده بود توی این شیش ماه روی زبونم بود. سه ماه بعدش هم بود اما خیلی کمتر شد تا جایی که شاکی به دروغاش اعتراف کرد و قضیه برام تموم شد. البته بدون جبران هتک حرمتی که در انظار دوستان مشترک از من داشته، مهم نیست چون بخشیدم اما فراموش نمیکنم. آخر سال هم یک نفر دیگر یک اتهام ناروا زد و منم محکم از زندگیم بیرونش کردم! این یکی دل منو نشکوند چون این بار حواسم بود سرم کلاه نره، و نرفت اما خوشبختانه سرش کلاه نذاشتم.
دیشب فیلم تکتیرانداز آمریکایی رو دیدم که توی پست بعدی دربارش مینویسم. پدر کریس کایل سر میز نهار به پسرهاش میگه: تو دنیا سه دسته آدم وجود داره، گوسفند، گرگ و سگ گله. توی توضیحش میگه خداوند به بعضیها قدرت اعتراض رو داده، اونها سگهای گله هستند که در مقابل گرگها از گوسفندان حمایت میکنند. همین طور فریدون مشیری و اخوان ثالث دو شعر دارند که روی من تاثیر گذاشته و براتون به این پست پیوست میکنم. نتیجه من از این روایت کلینت استیود و دو شعری که در پیوست این پست هست اینه که، آدمها اگر گرگ درون خودشون رو کنترل کنند و اجازه دریده شدن خودشون رو نه به گرگ و نه به چوپان بسپارند، بتونند از گوسفندان حمایت کنند، سگهای آزادی هستند که تن به خواست چوپان و گرگ نمیدن اما مراقب گوسفندان هم هستند. فکر کنم من یکی از اون سگهام. وفادارم اما نه به گرگ، پاچه میگیرم اما نه پاچهی گوسفند، من گلوی گرگها رو میدرم.
چقدر الان که ساعت شیش دقیقه بامداد یکشنبه هیجدهم ژانویه سال دوهزار و پونزده است، از نوشتن احساس خوبی دارم. دارم تو دلم میگم: آخــــــــیش، بعد مدتها نوشتم. باید بیشتر بنویسم، مثل این چهار ماه که نوشتم و البته قرار بود کارهایی بکنم، تو پست بعدی گزارش این چهار ماه رو مینویسم. باید یک جوابیه هم بدم و براش باید ایمیل بدم، یک پست هم هفته آینده از ورکشاپی که آخر دسامبر رفتم و اجازه نشر اون رو گرفتم مینویسم. اون سه بخش داره و باید تو هفتهی آینده روش کار کنم.
واقعا خستگی این مدت از تنم رفت، وای خدایا چرا من این قدر ننوشتم، آخـــــــــــــــــیــش.
پیوست یکم به پست: گرگ از فریدون مشیری:
گفت دانایی که گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم، جاری ست پیکاری سترگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زورآفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را دراندازد به خاک
رفته، رفته می شود انسان پاک
وآنکه از گرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان مینماید، گرگ هست
وآنکه با گرگش مدارا میکند
خلق و خوی گرگ پیدا میکند
در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری گر که باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را میدرند،
گرگهاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست اینسان دردمند
گرگها فرمانروایی میکنند
وآن ستمکاران که با هم محرماند
گرگهاشان آشنایان هماند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
با صدای شاعر:
پیوست دوم به پست: سگها و گرگها از اخوان ثالث:
1
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
سرود کلبهی بیروزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها، باد
روان بر بالهای باد، باران
درون کلبهی بیروزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمناک است
کشد -مانند گرگان- باد، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است؟
کنار مطبخ ارباب، آنجا
بر آن خاک اره های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است، و آنگاه
عزیزم گفتم و جانم شنفتن
وز آن ته مانده های سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلاق! این دیگر بلاییست
بلی، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهایمان را و ما این
محبت را غنیمت میشماریم
2
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبهی بیروزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب
آواز گرگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد -مانند سگها- باد، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است
شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی، سرمای پر سوز
حکومت میکند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشهی گرم کنامی
شکاف کوهساری، سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
در آن آسود بیتشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست، دایم
دو دشمن میدهد ما را شکنجه
برون: سرما؛ درون: این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه
و اینک سومین دشمن که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین، بیرحم، بیرحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت
بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
که این خون، خون ما بی خانمانهاست
که این خون، خون گرگان گرسنه ست
که این خون، خون فرزندان صحراست
درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم، آزاد…
با صدای شاعر:
پینوشت: از این به بعد به جای «خارج از پست» که ترکیبی انگلیسی-عربیست، همون پینوشت خودمون رو مینویسم.