من در این هفته با اتهام ِ اتهام و توهین رو به رو شدم که چیز تازهای نبود. متاسفانه حاصل هشت سال سیاست مغلطه و دروغ و تهاجم و افترا و اتهام زدن در دولت محمود احمدینژاد فضای سنگین تمام این بد اخلاقیها شده و مانده است. زبان من در باب نقد و برای نقد بد اخلاقی الکن است و چه شیرین و درست ژوبین رها نوشته، پس خواهشمندم از همهی شما و پیش از شما، از خودم که این سه مقاله را بخوانیم. قلم چنین افرادی که اعتبار خود را نه از فرد، افراد یا گروه ویژهای بلکه از کنش و تاریخچه کنشگری خود گرفتهاند چراغ راه ماست.
یادداشت ویژه: نقد؛ یک واژه و هزار سودا!
ژوبین رها
شماره اول، پانزدهم مرداد هزار و سیصد و نود يک
واژه «نقد»، در معادل واژه فرانسوی «Critique»1 واژه ایست حاصل دنیای مدرن، دنیایی که انسان را محوریتش قرار داد، یعنی همان دنیایی که بر مبنای «بودن» انسان در نتیجه «فکر کردنش» بنیان نهاده شد، و این چنین انسان را به سمت حرکت در جهت احقاق حقوقش سوق داد. معنایی که امروزه از واژه فرانسوی «critique» برداشت می شود حاصل جنبش «روشن گری»2 قرن هیجدهم در اروپا و آمریکاست، جنبش فرهنگی روشن فکران آن زمان، به هدف بازسازی جامعه و بالا بردن آگاهی آن، در مقابل خرافه گرایی که موفق شد با ارتقا علم و دانش و تبادلات روشن فکرانه، استقلال و سعادت بشری را از سیاست جدا کند. «critique» به معنای روش منظم و سیستماتیک تحلیل یک نوشتار و یا مبحث گفتاریست. نقد، به باور عموم، غالبا بعنوان یافته های غلط و یا قضاوت منفی شناخته می شود، اما همچنین می تواند به تشخیص شایستگی ها هم بپردازد. در متون کلاسیک فلسفی، نقد، تمرین علمی شک نیز معنا می شود. اما معنای معاصرش بسیار تحت تاثیر نقد «عصر روشن گری»3 از تعصب و قدرت است. بنظر می رسد معادل «نقد» برای واژه «critique» هم حاصل مراودات زبانی چند دهه اخیر جامعه ما با غرب باشد، جالب است که از واژه «نقد» نه در فرهنگنامه معین، و نه در لغتنامه دهخدا بدین معنا یادی نشده است؛ گرچه واژه «انتقاد» در لغتنامه دهخدا به معنی «سره کردن» و تشخیص درست از غلط آورده شده است. اما واژه «انتقاد» را، نمی توان معادلی برای واژه «نقد» در نظر گرفت. بنابراین طبیعیست که برای رسیدن به درک درستی از تعریف واژه «نقد» بایستی به ریشه آن در زبان مبدایی که این واژه در فارسی بعنوان معادلش تعریف شده رجوع کرد. «criticism» هم در فارسی همان نقد معنا می شود، در حالی که برخی فیلسوفان غربی معتقدند که «criticism» نقد هنر و ادبیات است که در واقع اقتباس و رشد آن دو بحساب می آید و «critique» معادلش در همه زمینه ها؛ یعنی می توان این واژه را حتی به یک گفتگوی دوستانه در مترو، یا کامنت های یک پست در یک کمپین فیس بوکی هم اشاعه داد. در اینجا قرار نیست بیشتر از این وارد بحث تعریف نقد شویم، همانقدر که تعریفی از نقد، آن هم نه همه جانبه، بلکه فقط در راستای اهداف مقاله ارائه شود، این نوشتار را کفایت می کند. در این مقاله به نقد «ناهنجاری ها» و «بداخلاقی ها»ی دنیای نقد در جامعه امروز خومان خواهیم پرداخت، آنچه که در جامعه کوچکتری مانند اقلیت دگرباش هم بعنوان جزیی از جامعه ایرانی امروز، بنظر نگارنده بوضوح قابل رویت است.
امروزه نقد به عنوان بحث و گفتگوی نوشتاری و گفتاری پذیرفته شده است. «مباحثه» به عنوان معادل واژه انگلیسی «debate» (و نه به معنای اصطلاحی رایج آن در حوزه علمیه)، یک پدیده علمی با تعاریف و شاخصه های مخصوص پدیده های آکادمیک می باشد. در مباحثه، چه در حالت نوشتاری و چه در حالت گفتاری، یکی از مهمترین اصول احترام گذاشتن به شخصیت مقابل است. یقینا چنین قیدی دست «منتقد» را تا حدودی می بندد، اما بی احترامی بدون شک هر نوشتاری را از چارچوب های آکادمیک، بر اساس ساختارهای تعریف شده آن، گذشته از معیارهای اخلاقی، خارج می کند؛ گرچه بنظر می رسد یکی از مشکلات نقد در جامعه ما همین حد و مرزهای بی احترامی باشد. فارغ از هرگونه تفکر سیاسی، و در توجه به روابط اجتماعی، و نگاهی به بحث های اندیشه ای، بنظر می رسد که هم از یک طرف ما توانایی فراوانی در پیوند کوچکترین برنتابیدن ها به ورطه «بی احترامی» داریم؛ هم از طرف دیگر گاهی پا را محکم بر تمام مرز بندی های اخلاقی می گذاریم در حالیکه انتظار «احترام متقابل» داریم. مصداق های چنین رفتارهایی را می توان در نگاهی به شبکه های اجتماعی، که تقاطع آزادانه ای برای برخورد اندیشه های متفاوت است، مثلا در یک گروه یا کمپینی که به مسائل دگرباشان می پردازد، براحتی پیدا کرد.
یکی دیگر از شرایط مباحثه این است که هر حرف و سخنی در این بین، یا برای پر و بال بخشیدن به نظریه ای که مطرح کرده ایم باشد، یا به منظور رد نظریه طرف مقابل؛ و هر آنچه از این قاعده خارج شود، خارج از بحث اخلاق در مباحثه، اصول آکادمیک آن را زیر پا گذاشته و در نتیجه مباحثه را از پدیده ای مفید به بحثی فرسایشی و با جدال و حتی گه گاه هم همراه با دلخوری تبدیل می کند. متاسفانه یکی از رایج ترین بداخلاقی های نقد در جامعه امروز ما، زیر سوال بردن شخصیت منتقد، از طریق وارد کردن تهمت های مختلف و یا افشای اطلاعات خصوصی زندگی او می باشد. چنین رفتاری نه فقط در سطوح بالای جامعه ما دیده می شود، که اگر کمی منصفانه روابط بین مردم و مردم، دوستان و دوستان، همکاران و همکاران و یا تقابل اندیشه ها در بین دو گروه فکری و یا حتی در خود یک گروه، مانند اقلیت دگرباشان، را به قضاوت بنشینیم، براحتی می توانیم نمونه هایی از آن را بیابیم. صحبت به میان آوردن از مشکل اعتیاد فردی که نظرش چندین درجه با نظر ما زاویه گرفته، حتی اگر هم واقعیت داشته باشد، تا جایی که از لحاظ علمی بر موضوع مورد بحث تاثیر نمی گذارد، خودروی شما را از خط کشی های اطراف جاده مباحثه خارج می کند. چنین مجادله هایی، چه راست چه دروغ، در علم نقد بعنوان یک مباحثه، «مغلطه» یا «Sophisme» نامیده میشود، به معنی «جدلی با ظاهری فریبنده بمنظور منحرف کردن فرد». در ساختار آکادمیک نقد، زیرپا گذاشتن احترام طرف مقابل هم، حتی بدون درنظر گرفتن اخلاقیات، یقینا نوعی مغلطه بحساب می آید. همچنین برچسب بی احترامی زدن بر هر سخنی که بر تابیده نمی شود هم در همین دسته ناهنجاری های نقد قرار می گیرد. مرز احترام و بی احترامی را اخلاق مشخص می کند.
«اخلاق»4 در فلسفه مبحثی دیرینه و بسیار چالش برانگیز بوده و همچنان می باشد. فیلسوفان زیادی در طول تاریخ در این باره به بحث پرداخته اند. برخی معتقدند «اخلاق» در یک عمل، بر اساس نیت انجامش سنجیده می شود، برخی سنجش های علمی برای آن تعریف می کنند، برخی نظریه های هندو، میزان شادی که خلق می شود را معیار اخلاق و بد اخلاقی تعریف کرده اند، برخی نظریه های دیگر میزان مشارکت آن در هارمونی و نظم جامعه را؛ اما مشخصا در این نوشتار مجال پرداختن به آنها نیست. قصد من در اینجا نه تعریف یک معیار برای اخلاق است، به هر کدام از نظریه های فوق، یا حتی نظریه ای دیگر که معتقد باشیم، یقینا بایستی به میزانی برای تعریف اخلاق پایبند باشیم، که مسلما برای نقد هم کاربرد خواهد داشت. بنابراین معیارهای نظریه ای که اخلاق را برای ما تعریف می کند، حتی اگر نظریه پردازش خودمان باشیم، بایستی جلوی بداخلاقی هایمان را در مباحثه بگیرد؛ که شاید بهترین وسیله سنجشش هم «وجدان خودمان» باشد. مرز احترام و بی احترامی را هم همان معیارها برایمان تعریف می کند. اما اگر بتوان یک معیار مشترک در میان تمام این نظریات یافت، آن «راستگویی» خواهد بود، پس پافشاری بر نظر خویش، وقتی در درون حس می کنیم که نقد طرف مقابل صحیح و منطقیست، یک بداخلاقیست، چراکه برخلاف راستگوییست. باز هم متاسفانه چنین بداخلاقی بوفور در مباحثات جامعه ما قابل رویت است. جامعه ای رو به انحطاط می رود که در آن ضد ارزش ها، ارزش می شوند؛ جامعه ای که در مباحثاتش راستگویی جمله «من در اینجا نظر تو را می پذیرم» به ضد ارزش «کم آوردن» بدل می گردد، یقینا نیاز به «خودبازنگری» دارد.
بعنوان خاتمه، نقد هم می تواند برنامه تلویزیونی در خصوص بحث نقاط ضعف و قوت یک فیلم سینمایی باشد، هم مقاله ای نوشتاری در به چالش کشیدن برنامه های اقتصادی یک سیاستمدار، و هم گفتگوی دوستانه جمعی از دوستان در خصوص عکسی در فیس بوک؛ که همه اینها مباحثه است، یک پدیده علمی مانند قانون جاذبه که ضوابط خاص خودش را دارد. تخطی از این شرایط در مباحثه، «ناهنجاری» و «بداخلاقی» نامیده می شود؛ ناهنجاری ها و بداخلاقی هایی که متاسفانه نه فقط در کل جامعه ما دیده می شود، که حتی در بین جامعه اقلیتی مانند دگرباشان که در شرایط دشوار امروز به اتحاد نیاز دارند هم دیده می شود، و بنظر می رسد چنان به سرعت روند «استفاده مکرر تا عادی شدن» را طی می کنند که در حال تبدیل شدن به «هنجار» هستند. آیا وقت آن نرسیده که ما هم بیاموزیم در مراحل ثبت نام برای عضویت در یک سایت، گزینه «من این قوانین را مطالعه کردم و قبول دارم» نه برای اذیت کردن من و شما، بصورت پیش فرض انتخاب نشده است؛ که برای این است که پیش از وارد شدن در پدیده ای، شرایطش را مطالعه کنیم و قوانین حرکت مهره هایش را بیاموزیم؟
پانویسها
1: با واژه «Critic» به معنی «منتقد» اشتباه نشود
2: «Enlightment»
3: «“Age of Enlightenment
4: «Ethic»
دفتر مقالات (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)
ژوبین رها
شاید یکی از جالبترین چیزها در ذات بشر تفاوتهای فراوانی باشد که در همه عناصر دنیا به چشم میخورد، اما در عین حال برای اعصار طولانی و حتی در همین عصر حاضر تبدیل به چالش بزرگی برای بشریت شده تا آنجا که گاهی بنظر میرسد پاسخی ذاتی در نهاد بشر برای مقابله وجود ندارد؛ اما یقینا تحمل پاسخ ذاتی و حلقه فراموش شده، یا به فراموشی رانده شده این تقابل همیشگیست، تحملی که در ذات بشر موجود است اما مانند تمام استعدادهای ذاتی بشر نیاز به پرورش دارد تا به موقع مورد استفاده قرار بگیرد. در اینجا بنا نیست که با دیدی فلسفی به این موضوع پرداخته شود و یا شعارگونه تکیه بر مسند معلم زده شود؛ نگارنده نیک آگاه است که بحث در این باره بسیار تکراریست و شاید کمی شعاری بنظر برسد، اما حقیقتا نمیداند سرّ کار در کجاست که گرچه همه ما تکتک جملات این بحث را از برمیخوانیم، اما در پای عمل فراموش میکنیم. بهرحال نوشتن از آنچه تکراریست کاریست بسیار دشوار و نگارنده همه اینها را میداند اما باز هم مینویسد، باشدکه تلنگری باشد.
تفاوت از آندسته پدیدههای ملموسیست که نیاز به تعریف ندارد، همه ما بنوعی، هر روز، هر لحظه، هر کجا هستیم و به هر چه که بنگریم تفاوت را احساس میکنیم. بنظر میرسد واکنش غیر ارادی انسان در مواجه با تفاوت، تا پیش از آنکه عقل فرصت تحلیل داشته باشد، به مقابله برخواستن با آن عنصریست که در پیش فرضهای ذهنیمان به گونه دیگری ثبت شده است. حال اینکه این پیش فرضها از کجا آمده و آیا درست است یا غلط در این واکنش غیر ارادی ابتدایی که عقل نقشی در بروز آن بازی نمیکند اصلا درجهای از اهمیت ندارد. اینکه انسان چرا بدینگونه واکنشهای اولیه بروز میدهد، در حالیکه بیشتر از هر پدیدهی دیگری در طول عمرش با تفاوت روبرو شده، همان نکته مبهم و جالبیست که در ابتدا اشاره کردم. شاید علم برای این عمل پاسخی داشته باشد اما به هرحال اصل صحبت در این مقاله نکته دیگریست؛ واکنش غیر ارادی اولیه، هر چه که باشد، تهی از ورود عقلانیت است؛ بحث اینجاست که چرا گاهی در ادامه برخورد یا یک پدیده یا عقیده متفاوت، هر چه که باشد، بر دنبالهروی از همان واکنش غیر ارادی ابتداییمان اصرار میورزیم؟ و اینکه چگونه میتوان چنین واکنشی را به واکنشی ناشی از تحلیلی عقلانی تبدیل کرد؟
بنظر میرسد پیش فرضهای ذهن انسان در مراحل ابتدایی، بیشتر از آنکه از سنجش هر پدیدهای با معیار عقل و علم و منطق بوجود آمده باشد، از آنچیزی شکل گرفته که در ابتدا با آن مواجه گشته و یا بیشتر با آن در تماس بوده و چنین امری باعث شده تا آن واکنش غیر ارادی ابتدایی در بیشتر موارد بر منطق استوار نباشد. مثالهایی در تاریخ بشریت چون مواجه او با انسانهای سیاهپوست و یا چپدست همراه با اعمال خشونت، مجازات و بردهداری، نمونه بارزی از این واکنشها هستند که متاسفانه مدتی در طول تاریخ هم ادامه یافتند. اما واکنشهای بعدی در مقابل پدیدهها و یا عقاید متفاوت را نمی توان غیر ارادی توصیف کرد، صحبت اینجاست که چرا باید واکنشهای بعدی ما در مقابل پدیدهها و عقاید متفاوت ادامه آن واکنش غیر ارادی باشد که عقل در آن نقشی ندارد؟ امروز همجنسگرایی نیز بعنوان پدیدهای متفاوت دچار ادامه همان واکنشهای غیرارادی ابتدایی از سوی جامعه است؛ در حالیکه قاعدتا با تاکید علم روانشناسی بر غیر ارادی بودن تغییر گرایش جنسی و غیر قابل درمان بودن همجنسگرایی، واکنشهایی نظیر مجازاتهای مختلف برای این عمل و یا نگرش منفی به این افراد، که ناشی از همان ذات بشر در مواجهه با پدیدههای متفاوت است، چندان منطقی بنظر نمیرسد؛ حال حقوق دیگری چون برابری ازدواج و یا حق حضانت فرزند مسسائل اجتماعی دیگریست. اما متاسفانه در سطح جامعه ما، نگرش شدیدا منفی، در سطح دوستان، تخریب شخصیت و تحقیر و تمسخر و در سطح خانواده طرد کردن و نگاه تحقیرآمیز، جدا از واکنشهای خشونتآمیزی که از سوی هر سه دسته به اضافه دولت صورت میگیرد، غالب واکنشهایی هستند که اکثرا ناشی از این مساله است که نحوه برخورد با متفاوت را تنها در اصرار غالبا غیرمنطقی بر ادامه همان واکنش غیرارادی ابتدایی میبینیم که میتواند برگرفته از عقاید ایدئولوژیک ما، چه منطقی و چه غیرمنطقی، چه به عنوان فردی دینی و چه غیر دینی باشد.
موضوع دیگر نحوه واکنش ما به عقاید متفاوت افراد دیگر است، نگارنده این بحث را در درون جامعه اقلیت جنسی ایرانی نیز وارد میداند. در اینکه جامعه امروز ما درگیر بحرانهای اجتماعی متفاوتیست و این بحرانها بر رفتارهای فردی هر فرد از این جامعه تاثیر منفی دارد شکی نیست، اما گاه میتوان تغییر را از خود آغاز کرد. واکنشهایی که امروز در مقابل عقاید و رفتارهای متفاوت از آنهای خودمان میبینیم را نمیتوان آنچنان عقلانی و بر مبنای منطق توصیف کرد و بیشتر ادامه همان واکنشهای غیرارادی ابتداییست. متاسفانه بیشتر از اینکه راه کنار آمدن با تفاوتهای یکدیگر را آموخته باشیم، راههایی چون پاک کردن یا فراموش کردن صورت مساله، واکنشهای حذفی و حتی گاه رفتارهای خشونت آمیز را بکار میبریم. بیشتر از اینکه بحثها در سطح جامعه به نتیجه منتهی شود، خیلی سریع به جدل، تخریب شخصیتی، پاک کردن صورت مساله با فرستادن صلوات و یا فراموشی مساله با روبوسی و خوش و بش و گاها به رفتارهای تند و حتی خشونتآمیز ختم میشود. چنین امری متاسفانه در جامعه اقلیت جنسیمان هم بعنوان جزئی از همان جامعه بزرگتر دیده میشود.
آنچه که در میان این واکنشها گم شده و زندگی اجتماعی و حتی گاه فردی را بر ما دشوار و گاها غیرممکن ساخته، واژهای ساده در بیان و دشوار در عمل، یعنی همان «تحمل» است. درک تفاوتها با تحمل حاصل میشود. شاید اگر میدانستیم که تحمل به چه صورتهایی میتواند بروز یابد، دشواریاش در عمل کاسته میشد. یقینا در بروز واکنش به پدیدههایی چون همجنسگرایی در سطح جامعه و بخصوص خانواده که موضوع بسیار حساس برای جامعه ماست، عوامل دیگری غیر از کمبود تحمل هم نقشهای بسیار زیادی بازی میکنند، اما در اینجا جای پرداختن به آنها نیست. اینجا صحبت بر این است که در مقابل هر پدیده متفاوتی، میتوان بر واکنشهای غیرارادی غالبا غیرمنطقی ابتدایی غلبه کرد، معیار عقل و علم و منطق را لحاظ کرد، تفاوتها را درک کرد، شناخت، متفاوت بود و در عین حال درکنار هم زندگی کرد. تحمل این نیست که حتما خود را تسلیم پدیده یا عقیده متفاوت کنیم، میتوان نظر خود را داشت، بر نظر خود پایبند هم بود، اما به متفاوت هم حق ابراز عقیده و ابراز وجود داد و مهمتر اینکه به متفاوت هم حق حیات داد. میشود قانع نشد و بحث را به جدل تبدیل نکرد، میشود قانع نشد اما خشونت بکار نبرد، میشود قانع نشد اما متفاوت را تخریب شخصیتی نکرد، میتوان قانع نشد اما بیان کرد که نیاز به مطالعه بیشتر دارد، میتوان قانع نشد ولی جدل را با صلوات ماستمالی نکرد، میشود قانع نشد اما به متفاوت حق زندگی داد، حق زندگی در کنار هم، میشود قانع نشد اما با متفاوت دوست باقی ماند، میشود قانع نشد اما به نظر متفاوت احترام گذاشت؛ و گاهی هم باید قانع شد. احترام هم این نیست که پیاپی در صحبتهایمان بیان شود، اما به معتقدان به نظر یا پدیده متفاوت بصورت کلی و نه بطور اخص با اشاره به مخاطب، توهین نمود. به نظر نگارنده آنچه که باعث میشود تا واکنشهای غیرارادی غالبا تند اولیه بر رفتارهای ما در مواجهه به متفاوت غالب شود، آستانه تحملیست که بسیار پایین است. گرچه سکوت در مقابل متفاوت هم از آن طرف بوم افتادن است، اما راه درست کنار آمدن با پدیدهها و عقاید متفاوت، جنجال و درگیری و خشونت و تندی هم نیست. باید بیاموزیم که در عین پایبندی به نظر خودمان چگونه در کنار مخالف همزیستی مسالمتآمیز داشته باشیم. در درجه اول مهم این است که حقوق متفاوت را به رسمیت بشناسیم، سپس از دیدگاه منطق، نظر خود و مخالف را در کفه ترازو قرار دهیم. متاسفانه مشکل در همان قسمت اول است، که گاه حتی در بحثهای کوچک درونی، چون جامعه اقلیتهای جنسی، حقوق یکدیگر را به رسمیت نمیشناسیم، تفاوت هایمان را غلط میپنداریم و اصرار داریم همه را با خود هم نظر کنیم.
به عنوان نتیجهگیری باید بگویم که چه بپذیریم و چه نپذیریم، تفاوت جزئی جداناپذیر از ذات این دنیا و تمام عناصرش میباشد و نمیتوان هر آنچه که با پیش فرضهای ذهنی ما، فارغ از اینکه معلول چه علتیست، متفاوت باشد، لزوما بد و اشتباه پنداشت. بر واکنشهای غیرارادی خود کنترل داشته باشیم، از واکنشهای احساسی حذر کنیم تا به خودمان قدرت بروز واکنشی حاصل تحلیلی عقلانی و منطبق بر منطق را بدهیم. آنچه که میتواند ما را در رسیدن به این نقطه کمک کند، بالا بردن آستانه تحمل و تغییر نگاه به تحمل است، تحمل را شکست تعبیر نکنیم، منطق را بپذیریم، تفاوتها درک کنیم، در کنار تفاوتها و متفاوتها به دوستی زندگی کنیم و حقوق آنها را به رسمیت بشناسیم. بپذیریم تفاوتها در عقیده و رفتار و گرایش بسیار است، بپذیریم همه را نباید نسخهی دوم خودمان کنیم، تفاوتها را درک کنیم و در کنار هم با احترام زندگی کنیم.
دفتر مقالات (شماره ششم، تیر و مرداد 92)
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
از درون تا بیرون جامعه دگرباشان، غالبا بر این عقیدهاند که این جامعه احساساتی غلیظتر و طبعی لطیفتر دارند. دلیلش هر چه که باشد، از تحمل رنج حاصل از تناقضات درونی ابتدایی و متفاوت بودن از سایرین گرفته، تا تفاوت فیزیولوژیکی احتمالی، حقیقتا بنظر میرسد که این صفت آنقدرها هم بیحساب به جامعه ما نمیچسبد. اگر این حقیقت را بپذیریم که چیره شدن احساسات در اکثر افراد و در غالب مواقع برابر است با بروز رفتارهای غیرعقلایی، بنابراین حاصل این احساسات غلیظتر، بروز بیشتر واکنشهاییست که چنان منطقی بنظر نمیرسد و میتواند در آینده حداقل پیامدهای منفی چون پشیمانی به همراه داشته باشد. از میان این واکنشها، آنچه که بسیار در میان جامعه دگرباش ایرانی و بخصوص در پروژههای گروهی ما به چشم میخورد، زودرنجی ماست، آنهم تا حدی که بقول حافظ گاه آهسته هم دعا نتوان کرد.
هر فردی میتواند از اتفاقات، کنشها، واکنشها، صحبتها و حتی اشارات اشخاص پیرامونیاش آزردهخاطر شود و اینکه او از چه رفتاری ناراحت خواهد شد و از چه رفتاری نه به بسیاری از عوامل، از جمله شخصیت فرد، موقعیتی که در آن اتفاق روی میدهد و حال و هوای فرد در آن لحظه بستگی دارد. زودرنجی به شرایطی گفته میشود که فرد در برابر کنشهای غیرمنطقی و حتی گاه منطقیِ مخاطببینش، خاطرش آزرده میشود، آن را تاب نمیآورد و احساس ناراحتی میکند. زودرنجی در چارچوب آسیبشناسی شخصیت قرار میگیرد و بهعنوان آسیبی اجتماعی بایستی بررسی شود. در بروز این ناهنجاری، عواملی چون وراثت، بیتوجهی و بیاحترامی نسبت به واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی افراد و فقر فرهنگی و رکود فکری نقش دارد. برخورداری از احساساتی غلیظتر میتواند باعث بروز واکنشهای غیر منطقی بیشتر شود که در نتیجه سدی در مقابل برداشت صحیح، منطقی و متناسب در برابر واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی فرد مقابل ما، که معلول کنش های او هستند، باشد. گذشته از عامل وراثت و فقر فرهنگی و رکود فکری که میتواند در میان تمام اقشار حاضر باشد، عامل طبع لطیفتر، به عقیده نگارنده عامل اصلی در بروز زودرنجی در میان جامعه دگرباش جنسی ایرانیست که متاسفانه اپیدمیوار، خوره جان اکثر فعالیتهای گروهی با اهداف خیرخواهانه کمک به احقاق حقوقمان شده است.
رفتارهای نسنجیده، که بدلیل شباهت عامل بروز آن، یعنی دخالت احساسات بیش از حد در اخذ تصمیم در امری مهم و حرفهای، به واکنشهای دوران کودکی چون قهرکردنها و ناز کردنها بهدلایل ساده و کماهمیتی از نظر بزرگسالان بعنوان نمادی از منطق، به واکنشهای کودکانه تعبیر میشوند؛ چنان در حرکتها و فعالیتهای کوییری فضای جامعه ما زیاد شده که حرکتی را بدون آن نمیتوان متصور بود. نمونه واکنشهایی چون ترک کردن گروه، یا حتی تهدید به ترک گروه، قهر از فضای گروه بدلیل کنار نیامدن با یک نفر یا یک کنش که حتی گاه متاسفانه منجر به ایجاد اختلال عمدی در کار گروه یا بخشی از آن میشود، بستن وبلاگ و رفتن از فضای وبلاگ نویسی دگرباشی فارسی که سونامی آن و عواملی دیگر در همین چند وقت گذشته به سردی امروزی این فضا انجامیده و حتی گاه واکنشهای ثانوی چون بستن تهمت به بخشی از گروه آنهم بر اساس تصورات شخصی و شنیدههای بیاعتبار که ناشی از عصبانیت و خروج منطق در نتیجه غلیان همان احساسات زیاد و شکسته شدن طبع نازک فرد است، چند پاره شدنهای حاصل از آن و بسیاری دیگر ناهنجاریهای موجود در جامعه امروز ما که ریشه در همین آسیب شخصیتی زودرنجی دارند، چنان زیاد شده که برای هر کسی که کوچکترین تماسی با این فضا و جامعه داشته باشد کاملا ملموس است. بنظر میرسد که بسیاری از این ناهنجاریها را در آینده با یک بازنگری در کنشها و واکنشهای خود میتوان پاک نمود.
نگارنده قصد محکوم کردن احساسات و منفی نگریستن این صفت مثبت را ندارد، آنچه که اینجا و در این برهه حساس بسیار حائز اهمیت است، حفظ همبستگی و پیش بردن فعالیتها در راستای احقاق حقوق است. اگر اهمیت فعالیتها و حرکتهایمان را امروز درک کنیم؛ امروز که دنیا بهشدت درگیر این موضوع است و فشار و خفقان بر گلوی تمام جامعه ما و بخصوص بر جامعه دگرباش جنسی بعنوان اقلیتی که صحبت کردن از آن هم در دین و فرهنگ و ادبیات حکومتی ایران تابویی سترگ است، بسیار شدید است؛ اگر درک کنیم که هر حرکتی میتواند انرژی و تمرکز خود را بجای حل اختلافات درونی و قهر و آشتی دادن این و راضی کردن آن به بازگشت به گروه، بر نجات یک نوجوان گرفتار طوفان تناقض درونی گرایش عاطفی و جنسیاش با فرهنگ جامعه، خواست پدر و مادر و آموزه های دینیاش از چنگال روانپریشان و فکر و حتی عمل به خودکشی بگذارد و یا نجات دیگری از مامورین امنیتی و نجات آن دیگری از چنگال خانواده و هزاران مشکل دیگر؛ آن وقت ضرورت بازنگری در آسیبهای شخصیتیمان که بر فعالیتهای گروهی ما بسیار تاثیر میگذارد و کنار گذاشتن زودرنجی که حقیقتا جز پشیمانی در آینده نتیجهای دیگری برایمان در برندارد را بهتر درمییابیم.
درد زودرنجی از آنجا نشات میگیرد که همواره توقع مثبتی از افکار و کنشها و واکنشهای طرف مقابل داریم، در حالیکه بخصوص در جامعه ما که دچار فقر فرهنگیست، این اتفاق همواره نمیافتد. در نتیجه انتظار داریم فرد مقابل همواره به واقعیات ما احترام بگذارد که این مهم با توجه به گستردگی افکار و عقاید همواره امکانپذیر نیست. در نتیجه، چه در مواقعی که منطق را به طرف مقابل میدهیم و چه در مواقعی که منطق طرف ماست، راه مقابله با زودرنجی و واکنشهای ثانوی حاصل از آن، مدارای بیشتر و بیشتر و تلاش برای اصلاح به مرور زمان است. با تمام این تفاسیر، درمان زودرنجی در دستان خود ماست که رفتارهای خود را نگاهی بیندازیم و برای کنترل احساساتی که در ما، بنظر میرسد میل بیشتری به در دست گرفتن فرمان دارند راه حلی منطقی بیابیم و صبرمان را در برابر کنشهای منطقی و غیرمنطقی افراد مقابل بیشتر کنیم.
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
Related