الان روی میز نشستم و دارم ریپستهای سوندکلودم رو در پلیلیستهای مناسب جا میدم، با خودم گفتم لحظهی شماره بیست و یکم رو تو هویت درونام ثبت کنم. نوشتنم نمیاد، در واقع رو دور ِ تیکه انداختن و حملهام اما دارم تمرین میکنم تا این کار رو نکنم. دقیقا یک پست آروم اما حاشیه برانگیز روی فیسبوکم گذاشتم. یعنی یک موضوع حساس درباره تاییدیه پناهندگی رو با لحن بسیار محترمانه، منطقی و آروم پست کردم. این دست پستها عموما خیلی در اطرافام حاشیه ایجاد میکنه اما لحن این یکی فرق داشت. از دیشب تا الان کلی توییت و پست و ایمیل تند نوشتم و پیش از انتشار، پاک کردم.
در واقع دو ماه پیش تصمیم گرفتم دیگه جایی ایده ندم چون میدونستم تهش چی میشه ولی متاسفانه در یک ایده که از روی مهر و محبتام به یک بزرگوار بود، دو ایدهی دیگه با جهت دهی یک بزرگواری بیرون اومد. […]. بازم الان یک پاراگراف پاک کردم. […]. دو باره هم پاک کردم. بیخیال!
یک قطعهی خیلی قشنگداره پخش میشه و من باید ساعت هفت برم محل کار قبلیم تا بعد از سه ماه پشت گوش انداختن آخرین طلبم رو بگیرم. قبلا هم سر یک سریال به خاطر اشتباهم اصلا چکم رو نگرفتم و دنبالش نرفتم. در یک پروژه سیاسی هم که دوستان به دنیال پول میدویدند، یک گوشه نشستم و کارم رو رایگان انجام دادم. دیروز اما حقوقم رو از کاری که الان دارم میکنم گرفتم. به خاطر زحمت زیادی که میکشم و نیازی واقعی که بهش دارم برام مهم هست. وقتی کارمند بانک پول رو برام آورد برای اولین بار با صد دلاری جدید رو به رو شدم و ترسیدم اما به شکهام غلبه کردم و بدون اشاره به جدید بودن صد دلاری با اعتماد به نفس از بانک بیرون اومدم. بعدا رئیسم گفت هنوز در آمریکا خودش ندیده اما این پول جدید هست. خیلی شکل بدی داره و پول قدیمی قشنگتر بود.
یکی از ویژگیهای من فهم و درک بالام از محیط اطرافه. ادعا نمیکنم همه چیز رو میفهمم ولی اظهار میکنم اگر توجهم به چیزی باشه با یک بار دیدن یاد میگیرم، با فکر کردن بهش ایدهی خلاقانه توی ذهنم به وجود میاد و با مهارتهایی که از زندگی یاد گرفتم توی زندگیم به کار میبرم. واقعیت اینه که من خیلی وقته دیگه سخت نمیگیرم. مثلا دیشب برای جلو انداختن یک گفتگو مذاکره کردم اما در نهایت به خاطر باز شدن بحث و یادآوری منطق طرف مقابلم، از بحث، نتیجه و کار منصرف شدم.
چقدر آهنگهایی که توی سوند کلودمه قشنگ هستند. بذارید ببینم میتونم پلی لیستم رو پیوست کنم؟
راستی میخواستم این رو بگم که وقتی یک کاری برام ناراحت کنند میشه دیگه حتی دنبال دست مزدم نمیرم که حقمه. الان این کارگری که توی کارخونه ی ترکی کردم اینقدر اذیتم میکنه که دنبال پولم نرفتم. دیشب سر کارگر زنگ زد و گفت بیا پولت رو بگیر. خوبیهای من از چشم آدمهای خوب دیده میشه و آدمهایی که شیشه خوردهی بیشتری داشتند عموما مایل به رفت و آمد با من نبودند. این خیلی بهم انرژی میده که به جای جمع کردن آدمهای منفعتطلب، آدمهای ارزشی رو دور خودم دارم.
[…].
آخرش گفتم؟ 😀
نه…، یک خط ِ خیلی بد رو پاک کردم. تازه الان میشینم سر ویرایش پست که کلی بازم تغییر میکنه. بدترین و سخت ترین قسمت ویرایش نوشتههای من جایه که تکلیف رو روشن نمیکنم میخوام شکسته نویسی کنم یا رسمی بنویسم 😀 😛
پیوست به پست: فهرست موسیقیهای بدون کلام مورد پسندم در سوندکلود:
خارج از پست: عاشقتم هویت درون که برای تو مینویسم نه آمار ِ نداشتهام.
یعنی میخوای بگی من این همه میام اینجا هیچ تأثیری روی آمارت نداشته؟؟؟ 😀
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
الهی قربونت برم من، من حاظرم اگر خواستی ندید باهات عشق بازی کنم 😀 :*
من اینقدر مراقبم که چیزی ننویسم تا خواننده ای منو ببره تو حاشیه، منظورم رو توی اون خط نتونستم برسونم ولی من فدات تو عقشم 😛
لایکلایک