همین الان یکی از همخونههام تو اتاقشه، یکی دیگه تو آشپزخونه داره شام رو آماده میکنه، یک مهمون هم داریم که جلوی من نشسته و داره با گوشییش اخبار رو چک میکنه. همین الان یکی از وبلاگنویسهای قدیمی که دیگه نمینویسه تو وایبر بهم پیام داد و دقیقا همین الان همخونم از آشپزخونه میگه «آقایان بفرمایید…، سفره رو پهن کنید، غذا حاظره.» و من در حالی که مهمون داره میز رو میچینه اینها رو مینویسم. پیام دوست وبلاگنویسم رو میدم بعد میشینم پای سفره و نوشتن این لحظه رو ادامه میدم.
خوب…، برگ پاییز و صدای آوازه خوان ِ گل یخ که داره از پاییز میخونه تو خونه پیچیده، سه رغم غذا خوردیم، به قول همخونم رویداد هفته. هنوز دو تا از بچهها دارن میزنند، یکی دیگه برگشت به لبتابش مثل من البته داره یک گزارش میذاره تو سایت گروه سیاسی مطبوعش. چقدر این پاییز برای من شیرینه، اون قدر که از شیرینیش بغض میکنم چرا همچین پاییز آرومی هیچ وقت نداشتم؟ نه من دیگه به آشوب خنکای درخت زرد بر نمیگردم.
پیوست به پست: پاییز – کوروش یغمایی
https://soundcloud.com/mani-azizi/k45fmzfzoqt5
خارج از پست: امروز یک بحثی کردیم که دو ساعت طول کشید، دقیقا شب شد. من آماده یک بحث بزرگتر هستم که طرف مقابلم نمیاد پای میز مذاکره تا دور دوم رو داشته باشیم 😀 .