باد شکن

سه
چشما‌ن‌ات از شدت برخورد باد به صورت‌ات باز نمی‌شود، باد به آن نمی‌خورد، تو آن را می‌نوردی.

یک
سال‌ها لبخند را پشت خنده‌ای می‌بینی که این بار از لب کج‌اش بیرون زده. لپ‌هایت شل می‌شود، دهنت باز، سقف دهانت خشک: «بعد از این همه سال درباره‌ی من این طوری فکر می‌کنی؟».

دو
احساس می‌کنی از نقطه‌ی سوزش در میانه‌ی دو کتف‌ات مایع گرمی سر می‌خورد. دور ِ دوران ِ دره، حالا سر به سوی جاذبه باد را می‌نوردی.

پیوست به پست: همین پست در فیسبوکم (تنها برای دوستان قابل مشاهده است).

 

خارج از پست: این‌ها برای من تمرین داستان نویسی‌ست. تمرین توصیفات از جز به کل، در حرکت و غیر مستقیم در داستان نویسی است.

1 دیدگاه مال خودتان را بیفزایید

  1. Alone Tired Boy می‌گوید:

    برای منم همینطور
    بالاخره ی روزی بایست نوشتن رو شروع کنم! یهنی به نام خدا قلم در دست گرفته و انشای خود را آغاز نمایم!
    ی روز ب همین زودیا…

    لایک

نگاه شما

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s