الان (15)

زیر ِ صدای ارکستر ترک ِ شبکه تی‌آر‌تی موزیک که از پنجره خونم بهم می‌رسه، با خشم این لحظه رو ثبت می‌کنم. نشستم پست‌های فیسبوکم رو از حالت پاپلیک به حالت فرند تغییر بدم، کار سخت و زمان بری هست اما این موجب شد با چند پست در سخت‌ترین برهه زندگیم رو به رو بشم. این پست‌ها با گفتگویی که مربوط به اون رویدادها می‌شد رو وقتی کنار هم قرار دادم دیدم چیزی تغییر نکرده. همین الان از خشمم دارم توی وبلاگم این‌ها رو می‌نویسم و تنها جایی که اهمیت نمی‌دم دوست و دشمن، غریبه و آشنا، همسایه و همکار دارن می‌خونند یا نه، تاثیری روشون میذاره یا نه، دقیقا همین وبلاگم هست. شاید توی توییتر خیلی خیلی کم رعایت کنم، توی فیسبوک کلا حواسم باشه اما هویت دورن اگر تابلوی رک‌گویی، صداقت و بدون سانسور و مصلحت حرف زدن‌ام نباشه باید تمام ایدلوژی‌های اخلاقیم رو کنار بذارم.

دفتر یاداشتی دارم که یک سرش کسی دو گرامر زبان یادم داده و سر دیگه‌اش بنده خدایی دو تای دیگه گفته،  تو این دو هفته گرامرها رو خودم از یک مرجع خوندم و امروز این دفتر یاداشت رو رفرش کردم. حالا صفحات سفید این دفتر یاداشت آماده است تا نکات گرامری رو برای مرور روزانه و یادآوری نکات مهم پر کنم. به نظر میرسه زندگی ما آدم‌ها در دوره‌های ضعف و قدرت طی میشه، یک زمانی ممکنه تنها باشیم و قوی، یک زمانی ممکنه کسی تو زندگی‌مون باشه اما ضعیف باشیم. من از اون دسته‌ام که در تنهایی خیلی خیلی قوی‌‌تر از زمانی می‌شم که کسی رو دارم.

اگر در یک دوره‌ی زمانی رفتار تاسف‌آوری به خاطر وضعیت تاسف‌باری داشته باشیم، ممکنه بعد از این که وضعیت بهتر شد در صدد اصلاح اون بربیاییم. اون وقت ممکنه برای حفظ غرورمون آرامش دیگران رو بهانه کنیم و بابت رفتار تاسف‌آور خودمون اظهار تاسفم کنیم، اما به شکلی که غرور رو نگه داره. من واقعا کشش این دست برخوردها رو ندارم. دوست ندارم کسی بیاد و بعد از تخریبم بگه من می‌خواهم تو آرامش پیدا کنی و بابت این که این وضع پیش آمد، بدون اشاره به مسئولیت سنگین، قابل توجه و مهمی که در به وجود آوردن این خرابی داشته تنها برای رنجی که کشیدم «متاسف» باشه، که من برای خود ِ تاسف‌آورش متاسفم.

پیوست به پست: پنجره‌ی خونم

خارج از پست: این پست رو نیمه شب نوشتم ولی اینقدر حالم بد بود رفتم بخوابم تا حالم بهتره بشه. بعد از یک روز بد صبح که میشه همه چیز ممکنه بهتر بشه اما دیشب چندباری که از خواب پاشدم همش داشتم همون فکرها رو میکردم و صبح هم با درد همین فکرها از خواب پا شدم. شعار جدیدی تو زندگیم می‌گم که سال‌ها بهش عمل کردم: «تکلیف ِ دیکته‌ی جمع نمی‌شوم» و حالا می‌خوام بگم: «آلت ِ آرامش ِ آشوب‌گران نمی‌شوم».

نگاه شما

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s