پست «احساس مسئولیت» رو خوندم و بعد کامنتها رو و دیدم من برات فیلمنامه جنگ آبها رو تعریف کردم و تو نتونستی نظرت رو پشت تلفن بهم بگی. وقتی یادم افتاد چطور بهت اعتماد داشتم و روت حساب میکردم از خودم بدم اومد که چطور چند وقته نه پیامی بهت دادم و نه صدایی ازت شنیدم. این دلخوریها و رفتارها شاید پیش بیاد اما خوب نیست. نمیخوام بهش فکر کنم فقط میخوام بگم وقتی چند وقت پیش پست «من مخالف سر سخت پست با عنوان بلند هستم. اصلا چه معنی میده آدم به جای عنوان، اخبار یا یک پست رو بزاره تو عنوان پستش؟ ها؟! جلوه بلاگ ما بلاگری ها که عنوان پست رو هم تو لینک هامون می گزاریم خراب می کنه. اصلا کار کار این وردپرسی هاست. این ورد پرسی های برنامه ریزی کردند تا بلاگ ما رو بزنن زمین اما آن ها بدانند ما دست چوبی آن ها که در حریر مامی شده رو شناختیم» میخوندم و باز یاد اون روزها میافتادم.
نمیدونم، اون روزها که همدیگه رو میدیدم سیگار میکشیدم یا نه، باهم سیگار کشیدیم یا نه ولی الان کنار این چایی که داره لب پنجره سرد میشه یه سیگار میکشم و به پسر پمپ بنزینی و سوزاکی و تلفنهامون فکر میکنم. مخصوصا اون تلفنی که بهت گفتم میخوام خودم رو بکشم. شاید…، شاید…، شاید اگر نمیگفتی برو قدم بزن و برو از خونه بیرون و به دوستات زنگ بزن این کارو میکردم، چه میموندم چه نمیموندم، مهم نیست ولی ازت ممنونم برای این که بودی و ازت معذرت میخوام که ناراحتت کردم، تو و نارک هم همین طور. روح ماه پسرت رو ببوس و ازش بخواه به جای من روح ماهت رو ببوسه.
بوووووووووووووووووووووووو…
س
نه پیوست به پست دارد و نه خارج از پست. این پست یک استثنا هم نبود، فقط یک دلتنگی بود.
خیلی دلی نوشتم
نتونستم مثل اون پست تقدیمی بنویسم
لایکلایک
من ازت ممنونم
ولی گذشته ها گذشته
هم خوبش هم بدش
تو هم رفتی و مسیری رو پیدا کردی
من رو هم بذار و برو
تصمیم به عدم برگشت به گذشته قطعیه
با این حال
مواظب خودت باش
لایکلایک