ای کاش بتونم علی نباشم

اولین بار توی سینما دیدمش، همون وقعی که اکران شد. بعد سی‌دی‌ش رو از مغازه خریدم و چندبار دیگه نگاش کردم اما هیچ وقت این‌طوری که امشب به علی اشاره کردی ندیده بودم‌ش. خواستم دوباره ببینمش تا ببینم کجای فیلم مینا میگه: «می‌خوام آزاد باشم». پیداش نکردم ولی یک جایی بود که میگه: «می‌خوام برم» و این رفتن براش معنی آزادی میده، وقتی داره از دوست نداشتن و تغییر حرف میزنه.

آره…، داشتم می‌گفتم…، تا حالا این طور علی رو ندیده بودم. اون شبی که مست ِ مست مسیر خونه‌ی بهروز تا خونم رو می‌رفتم با خودم چند جمله رو زمزمه کردم که تا رسیدم، تو فیسبوکم شیر کردم. تو پست «راه رفتن در مستی» هست: «معرفت ِ عبور از یک گزینه‌ی مناسب». خودت رو نمیگم، شرایطت رو میگم. کلا زیاد آدم‌ها رو به اشتباه میندازم و بعضی وقت‌ها ازش لذت می‌برم. لذت می‌برم چون قضاوت می‌کنند حتی اگر با صدای بلند شعار بدن من قضاوت نمی‌کنم و بهتر می‌شناسمشون. آره…، علی خیلی بامرامه، دل می‌سوزونه ولی ای‌ کاش اول برای خودش دل بسوزنه. نمی‌دونم کی بود بهم می‌گفت آدمایی که به خودشون فکر نمی‌کنند خطرناک‌اند و باید ازشون ترسید. آدم باید اول خودش رو دوست داشته باشه، اول باید برای خودش مهربونی کنه، وقت بذاره. می‌دونی…، یکی از آدم‌های نظام سرمایه که ادای منتقدای نظام‌سرمایه رو در می‌اورد بهم می‌گفت تو برای نظام‌های سرمایه داری سمی. ولی به نظرم نظام سرمایه به علی‌ها نیاز داره. اون‌ها جاه‌طلبی و سو استفاده کنند بعد از روی اخلاق خوب امثال علی ظاهر رو حفظ کنند و برای رفتار نادرست‌شون توجیح بیارن و مغلطه بسازن، تا بوده همین بوده. امروز دوستی می‌گفت فلانی بچه پولداره ولی خیلی با مرامیه، به من یاد داده بود کارها رو انجام بدم منم حواشو داشتم. هر وقت می‌پرسیدند مهندس کجاست می‌گفتم همین الان امضا کرد رفت در حالی که دبی بود. آره…، مهندس می‌رفت دوبی و کار رو می‌سپرد دست کسایی که هنوز کلی طلب از شرکت دارن اما وقتی از فشار کاری زیاد آمپر می‌چسبوندند در ظاهر طرف می‌گرفت. سر کار دو تا پروژه هم همین طور بودم. چند روز مونده به انتخابات تو ستاد یک مساله پیش اومد که بهم بر خورد، منم کوله‌ام رو برداشتم و رفتم. بعد فرداش رئیس ستاد منو برد تو انبار اقلام تا حرف بزنیم، گریه کرد و گفت فلانی الان بیشتر از هر وقت دیگه بهت نیاز داریم، شب هم بندری گرفت رفتیم خونه‌ی یکی از بچه‌های شاخه جوانان بعدشم رسوندنم. اونجا بود که ته استفاده و رفاقت و کار کردن دلی رو فهمیدم، تو 19 سالگی.

مشکل من همینه، از چیزی که می‌دونم و پیشبینی که می‌کنم ضربه می‌خورم. درواقع قدرت پیشبینی بالایی دارم اما کنترل ضعیف‌ام همه چیز رو خراب می‌کنه. چقدر دارم اعتراف می‌کنم…، به هر حال…، ما علی رضوان‌ها که آقای منصوری در پناه تو هم یک جورایی این طوری بود خوراک نظام سرمایه و آدم‌هاش هستیم. هی فنایی بدیم و بفنا بریم. شاید بهتره یک بار، یک جا، یک طور به هم دیگه اعتماد کنیم.

پیوست به پست: موسیقی پایانی فیلم کنعان:

https://soundcloud.com/sepehr-tajpour-2-1/qjqqhemhoces

خارج از پست: 25 مارس 2014 – 5 فروردین 1393

نگاه شما

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s