بدرود سال جنون، سال فرار؛ سال من، سال مار

چهار فصل امسال برای من چهار فصل زندگی بود. بهار فصل وطن، تابستان فصل فرار، پاییز فصل کار و زمستان فصل بحران. آنقدر زمستان پر ماجرا و سخت گذشت که به سختی سه فصل گذشته رو به یاد میارم. از ابتدای سال به دنبال کمپین‌های دعوت از خاتمی و هاشمی برای انتخابات عجیب 24 خرداد کنار همرزمان مدنی فعالیتی رو شروع کردم که نهایتش به پیروزی روحانی ختم شد. یادم میاد روزی که انگشتم رو در استامپ میزدم برای ریختن رای به صندوق، احساس کردم انگشتم رو در کثافت آقای خامنه‌ای کردم. دوستان مشارکتی و مجاهدینی‌ام خوشحال بودند اما من ناراحت بودم که مجبور شدیم به بازی نظام تن بدیم تا فشار مدنی باعث عقب نیشینی اون‌ها بشه. بهتر بود انسجام سیستماتیکی مثلا حتی در 25 بهمن 89 داشتیم تا این که شاهد رد شدن از عارف برای رئیس جمهور کردن حسن فریدون نمی‌بودیم. تکرار میل قدرت خواهی اعتدالیون در 84 و کوتاه اومدن اصلاح‌طلبان در 92 در آینده می‌تونه مسیر دمکراسی‌خواهی و تحول سیاسی ایران رو کندتر از دوران سیاه پس از 88 کنه.

سال 92 رو در تردید و گیجی شدیدی شروع کردم. واقعیت این بود که هیچ تصمیمی برای گرفتن نداشتم. چند روز بعد با ماشین به دشت‌های اطراف قزوین زدم و سیگار کشیدم و فکر کردم. برنامه‌ای ریختم و اهداف کوتاه مدتی تعیین کردم که دو ماه بعد بهم ریخت. در روزهای بهاری سال 92 احساس تنهایی در مبارزه و حس عدم امنیت می‌کردم. در این ماه‌های گذشته اتفاقی افتاد که کاملا در جریانش بودم و متوجه شدم در بهترین زمان با کمترین هزینه به فرار نکبت‌بار پناهندگی تن دادم. تابستون 92 وقت فرار بود و خوشحالم به خاطر قلب پاکم که این امکان رو برام به وجود اورد. اگر چه می‌تونست بهتر از این باشه اگر ساده نبودم.

پاییز خیلی سرد و سخت‌کوش گذشت. کار کردم و درامد داشتم. تو این فصل تصمیم گرفتم فعالیتی که از روز اول عقیده داشتم باید در داخل و با تیم تازه نفس ادامه دار شود رو رها کردم. اگرچه بعد تردید کردم شاید این رها کردن ضربه‌ای شود و سعی کردم برگردم اما متوجه شدم اراده‌ی قوی برای بدون من ادامه دادن وجود داره که همه چیز رو به تصمیم دیگران گذاشتم و بعدها بی‌حرمتی و به اصلاح نمک‌نشناسی دیدم که امروز دیگه اهمیت نداره چراکه جای پا در گذر زمان پرنگ‌تر می‌شه و قضاوت درباره آدم‌ها و رفتارها بعد از خوابیدن غبار بهتر خواهد شد. همین چند روز پیش دوستی که عزیز است اعتراف کرد درباره من اشتباه فکر می‌کرده و البته همه‌ی آدم‌‌ها روح بزرگی مثل اون دوست ندارند که این‌طور اعترافی بکنند.

زمستون سعی کردم کار دیگری راه بندازم که تنها بودم و دست تنها نمی‌شد انجامش داد. تصمیم گرفتم به طور کلی ایده‌هام رو بلوکه کنم و در بخش دیگری اونها رو مصرف کنم. تصمیمی که شاید اثر خودش رو در 94 خورشیدی بگذاره اما نیاز دارم در سال 93 مصمم بودنم رو به خودم نشون بدم. زندگیم در سال 93 که بیشتر در انتظار و طی شدن مراحل پناهندگی می‌گذره نیاز به آرامش داره و بدون پول نمی‌شه این آرامش رو به دست بیارم. باید در این سال تصمیم بگیرم به آمریکا برم یا کانادا؟

تمام این شش ماه تابستان و پاییز یک طرف، سه ماه زمستان یک طرف دیگه. تو زمستون خونه‌ای با انرژی مثبت بسیار بالا اجاره کردم که با تمام دردسرهاش در شب‌های زیادی بهم آرامش داد. الان هم زیر نور خورشید کنار همخونه‌هام و مهمان نوروزی که از وطن اومدن منتظر دوستان هم خونم هستم که بیان و تحویل سال رو شاد ِ شاد کنار هم با رقص به صبح تازه پیوند بزنیم.

بر خلاف 92 به 93 خوشبینم اگر چه 93 برای من گرون و موفقیت آمیز تموم شد. امیدوارم ترجربه‌ی تمام این سال‌ها رو بتونم در سال ِ حساس و تعیین کننده‌ی 93 خورشیدی به کار بگیرم تا در سال‌های پس از اون زندگی بهتری داشته باشم و بتونم برای بهتر شدن زندگی دیگران کمی باشم.

پیوست یکم به پست: پست وبلاگم بعد از نوروز هشتاد و نه

وقتی ذوق جو می دهد تا آپ کنی

پیوست دوم به پست: پست وبلاگم برای نوروز نود

تموم شد

پیوست سوم به پست: پست وبلاگم برای نوروز نود و یک

جنجالی که رفت… چالشی که در راه است… سالی که می‌رسد، باز هم خواهد رفت

پیوست چهارم به پست: پست وبلاگم برای نوروز نود و دو

سال ِ مار، سال ما شیش و هشتی‌ها

خارج از پست: یعنی تمام این سه روز گذشته مست بودم و دوچرخه سواری کردم. ایول ایول خوشم اومد از خودم 😀

نگاه شما

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s