بالاخره در ترکیه سرماخوردم که خیلی شدید نیست، فقط آبریزش بینی دارم و کمی گلو درد. البته گلو دردم بیشتر شد چون امروز زیاد سیگار کشیدم و گاز اشکاور تنفس کردم و توی مهمونی کمی با صدای بلند برای جو دادن به مهمونها و خوش گذشتن فریاد زدم. نباید پنجره رو باز میکردم و اینقدر سیگار میکشیدم. نزدیک 12 تا 13 نخ سیگار خیلی زیاد بود. جالبه امروز ظهر بهار ازم پرسید روزی چند نخ سیگار میکشی گفتم تو ایران از 7 نخ بیشتر نمیشد و توی ترکیه از 10تا بیشتر نشده. دیشب هم محمد درباره پس زدن نیکوتین سیگار میگفت: نکن چون باعث میشه مصرف سیگارت بالا بره، خاموشش کن. یک رفیق قدیمی هم که خیلی دلم براش تنگ شده به طعنه میگفت: «تو دیگه چرا سیگار میکشی؟»
از اونجایی که قراره الی سیگار نکشه بهتره فقط همراه با مشروب سیگار بگیرم. فعلا که حتی در حد اجاره دادن پولی نیست و نه میشه آبجو بخورم و نه سیگار بکشم. خوبه با این دوچرخه نیاز نیست پول دلموش هم بدم. یکی از دوستان داره میاد و خواست براش دوچرخهای که توی سمساری زده بود رو بخرم. از تقاطع بورسا و بارباروس تا میدون چنار بعد از سه سال و نیم رکاب زدم. خیلی لذت بخش بود، تصمیم گرفتم تو این مدت ازش استفاده کنم.
11 مارس خیلی روز خاصی بود، نه صرفا به دلیل اتفاقات زیادی که افتاد بلکه به دلیل تغییر روندی که از حالا اتفاق میافته. امروز چند نقطه داشت و چند نکته که همهی اینها باید در زندگی حرفهای لحاظ بشه.
پیوست به پست: دود گلولهی اشکاور در خیابان که با باد بالا میآمد و چشمانم را و گلویم را میسوزاند.
خارج از پست 1: عاشق برخی از «فعالان حقوق بشر» از نوع ِ الجیبیتی ِ خارج اومدش هستم. کلا شکل کمک کردن اونها و پرزنت کردنش در نوع خودش بینظیره. بصیرتی که اونها دارن واقعا مثال زدنیه و نوع تحلیل و اصل ِ قضاوت کردن دربارهی دیگران. جالبه وقتی بخشی از زندگی خصوصی اونها رو بدونی، به بخشی از شخصیت اونها پی میبری و دلایل حضورشون در این عرصه رو بیشتر درک میکنی.
خارج از پست 2: دیشب و امشب دو پست نوشتم که هر دوی اونها رو منتشر نکردم.