وقتی تصویر جلد شماره یکم از دورهی جدید هفتهنامه آسمان را که روی دکه دیدم، با خودم گفتم، کار قوچانی است. اگر چه تصویر دست مهدوی کنی دور گردن احمد جنتی و رشد هفتهنامههایی از جنس شهروند امروز در بین راستیها شک را به این سمت میبرد که شاید این هفتهنامه برای دست راستیهاست اما وقتی نام اکبر منتجبی، یار همیشگی محمد قوچانی را در مقام دبیری تحریریه آسمان دیدم و مانند مهرنامه و تجربه نامی از سردبیر نبود، شکی نداشتم هفتهنامهای که پیش روی من است از تیم روزنامه شرق میآید که مسیر زندگی مرا تغییر داد.
در این پست اشاره کرده بودم اقلیت تحت تاثیر قوچانی و تیم رسانهای اوست. با توجه به اتفاقاتی که در یک ماه اخیر رخ داده لازم میدونم اشاره بیشتری به این تاثیرگذاری داشته باشم. یادم میآید در بحثهای مربوط به شکلگیری فصلنامه من مثل تو، درباره پرونده و پرونده ویژه توضیحات زیادی دادم اما متاسفانه کسی متوجه این شکل پوشش موضوعی-خبری روزنامه نگاری نوین نشد. با این که داستان گلنوش در شماره اول یک پرونده بود اما ما شاهد این نامگذاری و پوشش به نوعی حرفهای در شماره اول فصلنامه نبودیم. بعدتر که تصمیم به پایهگذاری اقلیت گرفتیم توضیحاتام باز نتوانست منظور و شکل پوشش صحیح یک باکس موضعی در رسانه را به دوست همراهم برساند تا اینکه یک روز شمارهای از آسمان را نشاناش دادم و پس از مشاهدهی آسمان متوجهی پرونده و پرونده ویژه شد و شماره اول را با پروندهی ویژه درباره موضوع مهم معافیت سربازی منتشر کردیم. آن روزها برای توجه بیشتر و درستی کار با تحریریه آسمان تماس گرفتم و از آنها درباره پرونده ویژه و چگونگی شکلگیری آن پرسیدم که پشت خط اکبر منتجبی دربارهاش توضیحاتی داد. البته اقلیت از صفحهبندی تا اولیت موضوعی بیشتر تحت تاثیر اندیشه پویا به سردبیری رضا خجسته رحیمی بوده اما شکی نیست بدون قوچانی خجسته رحیمی و مریم شبانی امکان ارائه کار خود را نداشتند.
امروز در صفحهی فیسبوک آسمان خبر داده شد که هفتهنامه آسمان آخرین شماره هفتگی خود را منتشر میکند و پس از این روزنامه میشود. اگرچه هفتهنامهای مانند آسمان لازم است اما تمرکز تیم قوچانی به یک روزنامه واقعا شادی آور است. ای کاش میتوانستم آخرین شماره هفتگی و اولین شماره روزنامهای آسمان را در تهیه کنم و حلاوت تورق آن را از دستانم لمس کنم.
پیوست به پست: تصویر جلد آخرین شمارهی هفتگی آسمان
خارج از پست: امروز خبر خوشی بهم رسید و بعد از چند روز خیلی خوشحال شدم. هنوز پام درد میکنه چون دو شب پیش از ساعت یک تا چهار و نیم بامداد در خیابانهای سرد شهر پرسه میزدم و سیگار میکشیدم.