سرده، اینجا، قلبم، زندگیم، همه چیز سرد شده حتی پیمان و بعد توبهای که شکستم. انگاری پمپ جریان دهندهی آب گرم ِ رادیاتورها خراب شده. اونها آب گرم شوفاژ رو بهش بر نمیگردونند و پمپ بیچاره هم ترکیده. هیچ پمپی بدون جریان نمیتونه کار بکنه و وقتی کار نکنه، سردی میاد. نباید توی لولههای رادیاتور آشغال گیر کنه یا چیزی رسوب کنه. وقتی گرفته میشه باید یک جوری بازش کرد.
این روزها دلم دریا میخواد، نیست دلم استخر میخواد که اونم نیست ولی بارون بارید. بارون که بارید احساس کردم گرمم شده. چیزی تو رگهام نمیمونه تا قلبم نتونه خون رو به جریان بندازه اما این روزها یک چیزی گیر کرده بود. منم دلم دریا میخواست تا باهاش حرف بزنم، استخر میخواست تا روی آبش شناور بشم، اما بارون بارید تا شسته بشم. همیشه همین بوده، تمام این سالها همین بوده. هیچ وقت هیچ چیز نتونسه پمپ رو از کار بندازه و باعث بشه توبه کنم.
آبجو، سیگار و ترانه، مثلث آرامش تو این روزهای سخت شدن. قدیما دلتنگی بود اما حالا احساسات بیگانهای دارم که مال من نیست، تحت تاثیر محیط شش ماههای که توش زندگی کردم احساساتی مثل نفرت، حسادت، حسرت و… رو تو خودم میبینم. کی شده بودم؟ کسی که پا روی اخلاقهای خوبش گذاشته بود تا یک شرایطی رو حفظ کنه؟ آیا واقعا ارزشش رو داشت؟
همین چند روز پیش مثل قدیما یک موضوع از زندگی شخصیم رو برای یکی از دوستام پیام کردم، بهم گفت: «برو بابا». اون حرفای منو قبول میکرد و بهم اعتماد داشت اما تو این چند ماه اخیر اعتمادش رو نسبت به من از دست داده بود. خیلی از خودم بدم اومد که کار رو به اینجا کشوندم. تو این شیش ماه تمام اتفاقات سالهای گذشته در مدلهای دیگهای تکرار شد و عملا از همون سوراخ قبلی گزیده شدم، ولی خوب، بهتره بگذرم و ادامه بدم. با همون نقشه قبلی، با همون اخلاق قبلیم و با همون آرمان قبلیم. اگر چه دیگه همون قلب قبلی نیست و این پمپ ِ ترکیده، پکیده و شکسته یک جاهایی نمیتونه بکشه.
پیوست به پست: پروانه شدم، تا حالا شده، توبه شکستم، راز
خارج از پست: از روزهای آینده بیشتر پست میزارم.