چهاردهم آذر ماه ِ سال ِ خون (1388) با نخستین پست وبلاگم، «هویت ما» در سرویس ایرانی «بلاگ اسکای» اولین پست وبلاگ «هویت درون» را نوشتم. آن زمان در یک اتاق ِ کوچک و با سیستمی پر سر و صدا و خسته از درگیریهای سیاسی آن روزگاران برای جبران ِ احساسات ِ سرکوب شدهی همجنسگرایانهام و برای بیشتر خودم بودن به بهترین بخش فضای مجازی، یعنی وبلاگ پناه آوردم.
وبلاگنویسی تازه کار نبودم، تجربه دو سال وبلاگنویسی در بلاگفا با تمرکز بر موضوعات سیاسی-اجتماعی را داشتم. قبل از آن هم وبلاگهای زیادی را خوانده بودم و از وبلاگ نویسی خیلی بیشتر از سن ِ نوجوانم میدانستم. اما خلا نوشتن از احساسات ِ سرکوب شدهام مرا به «هویت درون» کشانده بود تا درونیاتام را بیرون دهم.
چند ماه بعد از وبلاگ نویسی به دلیل آشناییام با کار ِ انجیاوها و احزاب و دیدن پتانسیلهای بسیار خوب در بین وبلاگ نویسان، آرام آرام فعالیت حقوق بشری و مطبوعاتیام را در این حوزه آغاز کردم. بسیاری از این فعالیتها در بخش گروهیاش یا سرانجامی نداشت و یا به اصطلاح در نطفه خفه شد. عمدهی فعالیتهایم در حد مدد کاری و مشاوره بر اساس مطالعات آزاد روانشناسیام تا پیش از جدی شدن فعالیت مطبوعاتی ادامه داشت. نمیتوانم نقش پرنگ ِ «هویت درون» را در ارتباط گیریها را پنهان کنم. شاید اگر چنین وبلاگی نبود، هرگز در این راه قدم نمیگذاشتم و امروز در این جایگاه نبودم.
همین طور زندگی عاطفیام متاثر از وبلاگ نویسان بود. نخستین بیاف ِ رسمیام، مهرشاد، وبلاگ نویس بود و پس از آن درگیر یک وبلاگنویس ِ دیگر شدم. همین طور برای فرار از احساسم نسبت به او سعی میکردم با وبلاگنویسان دیگری امتحان کنم. پسران خوبی در بین وبلاگنویسان بودند و امروز اگر نوجوان و یا جوانی چنین بیندیشد، کاملا او را درک خواهم کرد.
هویت درون برای من بسیار بسیار مفید بوده و امروز هیچ شبکهی اجتماعی نمیتواند جای این وبلاگ ِ چندبار حذف شده را برای من بگیرد. هر بار هویت درون را حذف کردم، همیشه نسخهی پشتیبانی از آن تهیه میکردم تا روزی دوباره برگردم و حالا سالهاست با این آدرس وبلاگ در وردپرس مینویسم. البته به نسبت چهار سال قبل تغییراتی داشتهام. هدر بعد از چهار سال تغییر کرده و لحن نوشتاریام رسمیتر شده. سعی کردهام در زندگی نتنها عقبگردی نداشته باشم بلکه پیشرفتی نیز کرده باشم. اما در این مدت زندگیام متاثر از اصل ِ اخلاقی ِ رازداری، بخش عمدهای از روزمرگیهایی را بیان نکردم زیرا افراد آشنا برای مخاطبان ِ هویت درون در آن نقش داشتند. هنوز مصمم چنین خاطرات و دل مشغولیهایی را بازگو نکنم چرا که اعتماد عمومی را از دست میدهم. این روزها چند دوست پرسشهایی پرسیدهاند که در پاسخ باید بیان کنم: لطفا سوالات ِ مربوط به دیگران را از خودشان بپرسید و دربرابر آدمها بر اساس ِ تجربههای خودتان و نه شنیدهها قضاوت کنید.
باری، «هویت درون» وارد سال ِ پنجم میشود و در بیست و چهارمین سال ِ زندگیام مسیر وبلاگنویسی و فعالیتهایم را ادامه میدهم. این روزها در موقعیت ناخواستهای قرار گرفتهام که فصل تازهای از زندگی را رقم زده تا نقش تازهای برای خود و جامعهام ایفا کنم. آمادهام تا در سنگری تازه برای دفاع از حقوق اقلیتهای جنسی وشاید سایر اقلیتها گامهای نوینی بردارم.
پیوست به پست: نخستین پست وبلاگ ِ «هویت درون»:
هویت ما
همجنسگرایی یعنی تمیلات جنسی و احساسی به جنس موافق داشتن. همجنسگرایی در دنیا بهعنوان یک گرایش جنسی شناخته شده. همه انسانها پنج نوع گرایش جنسی دارند. عمده اونها به غیرهمجنسخود(stright) و دسته دیگر به هردوجنس(bisexual) گرایش دارند. دسته سوم به جنسموافق(homosexual)، گروه چهارم هم جنسیدیگری دارند و رفتار جنسی دیگر(terans) البته آنها در آینده لزوما تغیر جنسیت نمیدهند و دسته آخر که یک دصد جهان رو تشکیل میدن و حدود هستند، بی میلی جنسی (Asexuality) دارند.
من شایان٬ متولد ماه مهر٬ به اقرار پزشکان سکسولوژیست٬ همجنسگرا زاده شدهام. این حس از ابتدا همراه من بوده. حسی که دنیا رو زیباتر و مهربانانه تره میبینه. من، شایان، در ایران٬ همجنسگرا بهدنیا آمدم. همه به جشم یک پسر مودب و مهربون منو میشناسند. تو حرفهام پیشرفت دارم. در سالن سینما درکنار دیگران می شینم. همه منو چشم پاک میدونن، چون هیچ حسی به هیچ دختری ندارم و این یعنی هرگز نمیتونم نگاه شهوت انگیزی به هیچ دختری داشته باشم. هرگز با هیچ دختری نتونستم سکس کنم اما ازشون متنفر نیستم. دوستهای دخترم، مثل خواهرم میمونند.
من، شایان، در ایران، همجنسگرا، زاده شدم و همجنسگرا، خواهم مرد. در ایران، کشوری که اسپاگتی رو به ماکرونی تبدیل میکنه، انرژی هستهای رو بومی میکنه و دمکراسی رو، دینی. سلطهطلبان حاکمند و کشور رو بهسمت تحجر میکشند. اینجا دفاع از سنتهای غلط، درست و تجددخواهی و همگام شدن با جامعهبشری غلط دونسته میشه.
اینجا نمیتونی بگی همجنسگرا هستی، نمیتونی بگی به پسرها گرایش داری. پیرترها میگن «عرش خدارو به لرزه دراوردی» و باید «سنگسار» بشی، جواناش «میکنند و بعد میکشند». اینجا نمیتونی عاشق یک پسر بشی. نمیتونی صورتش رو بین کف دستات بزاری و لبهاتونو خیس کنید. پس تو مجبوری با هویت یک استریت زندگی کنی. فرقی نمیکنه که تو بگی یا نه اما اونها همش تصور میکنند تو دخترباز هستی. تازه باید تمام تلاشتو بکنی تا مبادا شک نکنند. آره اینجا باید با هویتی دیگه زندگی کنی نه با هویت درونت.