آکیسمت سرش را خم کرد تا سقف کوتاه دالان خانهی یاشار ِ دانا به سرش نخورد. او که پشت سر متی سوزاک راه میرفت از ترس دستش را گرفته بود تا در تاریکیه دالان ِ پرپیچ ِ خانهی ِ یاشار ِ دانا به سلامت بگذرد. نور حیاط اول چشم آکیسمت و متی سوزاک را زد، آنها صد متر حیاط اول را رد کردند و به بیرونی خانه درسیدند. یک پسرک لاغر و نوجوان به استقبال آنها آمد و تا اندرونی آنها را همراهی کرد. یاشار دانا در خنکای بهار زیر کرسی خاموش نشسته بود. متی ماجرا را برای یاشار توضیح داد. یاشار دانا دستی به سیبیلش کشید و گفت: «این مایع ِ بده بد بوده که خارج شده». آکیسمت و متی سوزاک با هم گفتند «مایع ِ بده بده؟». یاشار دانا ادامه داد «مایع بده بده زمانی در فرد زخیره میشود که آن فرد بدون احساس برای یک لذت بدهد. اما وقتی عاشق میشود و میخواهد به عشقش پایبند باشد آن مایع آرام آرام از وجودش خارج میشود تا فرد پاک شود». از پلک پایین آکیسمت آب بالا آمد و روی گونهاش جاری شد. متی سرش را به سمت سر آکیسمت خم کرد و آکیسمت نیز به سمت سر متی آمد تا به هم تکیه دادند. بعد یاشار ِ دانا ادامه داد: «باید هفت هفته باهم عشقبازی کنید تا به طور کامل آن مایع خارج شود».
آکیسمت و متی سوزاک پنج هفته باهم عشق بازی کردند. در این مدت اثراتی که روی آلت متی وجود داشت آرام آرام محو میشد. آنها یک بار دیگر به دیدار یاشار ِ دانا رفتند و او گفت آن اثرات خشکهی بکن بکن است که آن گوشه خشک شده. آکیسمت و متی با هم گفتند «خشکهی بکن بکن؟» یاشار دانا ادامه داد «خشکهی بکن بکن وقتی به وجو میآید که آن فرد بدون احساس و برای یک لذت بکند. اما وقتی با کسی که مایع بده بده در اوست بخوابد آنها همدیگر را پاک میکنند» متی ابرو هایش در هم رفت و پرسید «اگر با غیر از این باشند چه؟» یاشار دانا گفت «آن فردی که مایع ِ بده بده دارد یا خشکهی بکن بکن آن فرد دیگر را که از روز اول به دنبال عشق میگشته آنچنان آلوده میکند که فرد عاشق پیشه دیگر نمیتواند باکسی برای همیشه باشد».
آکیسمت و متی پنج هفته و چهار شب باهم عشق بازی کردند تا این که در روز پنجم پدر آکیسمت در حال عشق بازی در اتاق او را باز کرد.
پیوس به پست:
خارج از پست: ندارد
LIKE شایان جان 🙂
لایکلایک
از وقتی این پستو خوندم دیدم نسبت به دنیا عوض شده 😀
همه چیز انگار قشنگ تر شده :))
لایکلایک