آکیسمت یک پسر بسیار تنها بود. او هر شب با جلق زدن میخوابید و هر صبح با جلق زدن بیدار میشد. او گاهی ظهرها در اتاقش وقتی تنها بود باز هم جلق میزد. هنگامی که به یاد معشوقهاش میافتاد فقط به عشقبازی با او فکر میکرد و برای خوابیدن آلتش مجبور میشد بجلقد. معشوقه او متی سوزاک بود. متی از بس بدون کاندوم سکس معقدی کرده بود بالاخره سوزاک گرفته بود و به متی سوزاک معروف شده بود.
آکیسمت برای یکی از دوستانش داستان جلقهای هرشب و روز خود را تعریف کرد و پس از آن دوستانش مدام به او میگفتند: آکیسمت جلقو…، آکیسمت جلقو… . روزی همهی دانشآموزان کلاس پیش ِ یک ِ دبیرستان حضرت امام نقی (ع) به آکیسمت میگفتند: آکیسمت جلقو…، آکیسمت جلقو…، که مدیر مدرسه با ناظم و معلم زیست شناسی سر رسیدند و با خند گفتند…، «آکیسمت اینقدر جلق نزن، کور میشی پسرم»! از آنجا به بعد آکیسمت تصمیم گرفت بر ترس خود غلبه کند و با متی سوزاک بخوابد تا دیگر جلقو نباشد.
پیوست به پست: lara fabian – je t’aime
خارج از پست: وردپرس بهم پیام داده آکیسمت مانع از انتشار 255 هرزنامه شده. منم دوست داشتم با آکیسمت یک داستان بسازم که این شد :دی به نظر شما ادامه بدم؟
انتخاب نام آکیسمت بسیار جالب بود اما شایان جان ادامه ندی بهتره 🙂
لایکلایک
چه کار زشتی…
لایکلایک
واووووو .. چه اثر تاثیر گذاری خلق کردی .. من تا اعماق وجودم متاثر از این پست شد 😀
لایکلایک
میدونم ;;)
لایکلایک
are…you rooooooolllllling in the deeeeeeeeeepppp
قربونت برم شايان جون تو همون مثل قبل ادامه بدي خيلي بهتره :)))
لایکلایک
مگه چیه؟ خیلی هم خوبه
لایکلایک