اول دبیرستان تا وقتی که از مدرسه اخراج شدم (به دلیل پافشاری روی مسئولیتم در شورای دانشآموزی استان) همیشه میز دوم نشستم. معلم گاهی پرسشی میکرد که یا به اطلاعات عمومی مربوط بود یا به پایه و آموختههای سال پیش دانشآموزان. گاهی من پاسخ درست این سوالات رو میدادم اما معلم بهشون بیتوجهی میکرد. بعد همون پاسخ رو یک دانشآموز دیگه میداد و معلم با یک آفرین حرفش رو ادامه میداد. چندوقیه دارم به این موضوع فکر میکنم و میبینم هنوز این موضوع در بین گروه دوستانم و جمع هایی که پاسخ درست رو میدم وجود داره. احتمالا چند دلیل داره. یا دوست ندارند من پاسخ بدم و مرا تحسین کنند (از حسادت) یا این که واقعا صدای گرم، رسا و پختهام (به اعتراف دوستان و حتی شنوندگان در روم سابق الجیبیوان) به گوششون نمیرسه. البته چند احتمال دیگههم میدم که بیخیال گفتنشون شدم.
هفته پیش یک گله مهمون داشتیم که مجبور شدم بعد از مدتها اتاق و پتوم رو بدم. اینقدر جو صمیمی شد که خود به خود شروع به گفتن فانتزیهای ذهنم کردم و حرفهای زدم که به هیچ کس نگفته بودم. این موضوع رو هم گفتم که همیشه منو آزار میداد. خواهرم میگفت برای اونم پیش اومده، پسر داییم میگفت باید بلندتر میگفتم. جالب بود که این اتفاق برای خانواده من و خانواده داییم افتاده. ولی اینو میدونم، خوب هم میدونم برای بعضی از همکلاسیام اصلا پیش نیومده و البته اونها کسایی بودن که از اطلاعات من استفاده کردن و آفرین رو برای خودشون خریدن. منم هیچ وقت دنبال نشون دادن خودم نبودم و نسبت به این موضوع حساس نبودم. الان فکر میکنم اشتباه بوده چون سو استفادههایی ازم شده!
پیوست به پست: اندوه شب (Toygar Işıklı – Gecenin Hüznü)
ترانهی سریال «از بوس تا عشق» در حال پخش مجدد از تلویزیون جم که به من آرامش عجیبی میده.
Gün geçmez yüreğimdeki acı amansız
Yalnızlık yüzüme vurur geçer zamansız
Hüznün bile yorgun ahhh
Her damla gözyaşımdaki keder umutsuz
Sensizlik geceme akar gider mi sonsuz
Kalbim yine yorgun ahh
Yok elerimde aşk
Sevmek bana yasak
Yine bak ruhum eriyip gidiyor yavaş yavaş
Bir yanlızlık şarkısında yine uçurum kenarında
Ah dudaklarımdan aşk düşüyor kor gibi kalbime…
روز نمی گذرد…
در قلبم دردورنج امان بریده…
تنهایی بی وقفه با گذشت زمان به صورتم سیلی می زند
حتی اندوه من خسته شده است…
هر لحظه اشکهایم نا امیدانه می چکد
بدون تو شبهای من بی انتهاست
حتی قلبم هم خسته شده است…
در دستهایم عشق نیست
عشق برایم ممنوع است
دوباره ببین
روحم آرام آرام جدا می شود
در این شعر تنهایی
باز هم کنار صخره ها
آه…عشق از لبهایم
مثل زغال افروخته به قلبم
فرو می ریزد
خارج از پست: برخلاف ظاهرم هنوز حرف نگفتهی زیادی دارم و دنیایی از مشکلاتی که پشتسر گذاشتم ولی توی دلم نگه داشتم.
ازت سوء استفاده هایی شد ؟ .. به نظر من باید بری پزشکی قانونی اعاده ی حیثیت کنی 😀
لایکلایک
خوب تجربه داری
میدونی باید چیکار کرد :دی
لایکلایک
دیگه بالاخره همین تجربه هاست که آدمو ÷خته میییی کنه 😀
لایکلایک
معلومه خوب ساخته بهت هااااا :دی
لایکلایک