از هفته پیش برای یک آزمونی که امروز داشتم برنامه دقیق و عالی ریختم تا حتما قبول بشم اما تا الان که چند ساعت به برگزاریش مونده هیچی نخوندم، هههه! الان استرس دارم و از خودم متنفرم. شب هم یک ورکشاپ دارم که پیش زمینهی یک کلاس خوبه اما به دلایلی احتمالا من تو این…
ماه: آوریل 2013
این یک داستان ضعیف است (5)
آکیسمت تا پدرش را دید، پتو را روی خودش و متی انداخت. پدرش متوجه تمام ماجرا شد و فقط در را بست. آنها نگران و مضطرب لباسهایشان را پوشیدند. آکیسمت از متی خواست تا از در پشتی برود اما او نگران آکیسمت بود و خواست گوشهای از اتاق پنهان شود. آکیسمت از اتاقش خارج شد….
زنده باد اقلیت
اقلیت در این شماره دو پرونده دارد که ویژهی آن دربارهی ازدواجهای اجباری است. اجباری که جامعه و خانوادهی اکثریتسالار بر اقلیت مظلوم تحمیل میکند. دو نگاه روان شناسی لزبین و گی دارد به همراه مصاحبه با یک ترنس و دو مطلب جذاب دیگر از سامان و عماد. پروندهی دیگر بهداشت لزبین نام دارد و…
این یک داستان ضعیف است (4)
آکیسمت سرش را خم کرد تا سقف کوتاه دالان خانهی یاشار ِ دانا به سرش نخورد. او که پشت سر متی سوزاک راه میرفت از ترس دستش را گرفته بود تا در تاریکیه دالان ِ پرپیچ ِ خانهی ِ یاشار ِ دانا به سلامت بگذرد. نور حیاط اول چشم آکیسمت و متی سوزاک را زد، آنها صد متر حیاط…
این یک داستان ضعیف است (3)
آکیسمت که نگرانی شدیدی پیدا کرده بود، حوله را به دور خود پیچاند و به دکتر علی زنگ زد. دکتر علی که سال پنجم پزشکی عمومی از دانشگاه ِ آزاد ِ واحد ِ فسا بود به خاطر یک سال مرخصی در تهران یک کوچه پایین تر از خانهی آکیسمت زندگی میکرد. دکتر علی بعد از…
این یک داستان ضعیف است (2)
آکیسمت که نمیخواست چهره خود را در بین دوستان فرهیختهاش خراب کند مخفیانه با متی سوزاک تماس گرفت. او ابتدا یک شناسهی جدید در سرویس گپ یا همان چت بیلوکس ایجاد کرد و درست همان ساعت همیشگی به اتاق گفتگو یا همان چت روم متی سوزاک رفت. متی یکی از ادمینهای آن اتاق گفتگو بود….