بعد از سال تحویل ماشینو برداشتم و رفتم تو یه دشت سبز که پشت سرم شهر بود و کوههای سبز و زیبا روبروم. یه نخ سیگار آتیش زدم و به کوهها نگاه کردم. بعد رفتم تو ماشین و توی دفتر برنامهریزی91 جمع بندی سال رو کردم. دیدم خیلی هم بد نیست ولی انتظار زیادی از خودم داشتم که تامین نکردم. ماشینو روشن کردم و زدم به خیابونا تا چندساعت بعد که بچهها زنگ زدن و رفتیم چرخیدیم. شبش هم آروم ِ آروم خوابیدم. فرداش مهمون برامون اومد تا امروز عصر که رفتند. بعدش گرفتم خوابیدم تا یازده. بیدار که شدم رفتم تو جیمیل و افبی ببینم چه خبره. نمیا شاهد از دوستان فیسبوکیم توی استاتوس تازهاش درخواست پیشنهاد موسیقی برای نوشتن مقالهای با حس رمانتیک کرده بود. اولین چیزی که به ذهنم رسید «باروک» بود. برای همین رفتم سراغ توماس آلبینونی و قطعه زیبای آداجو! بعد یادم افتاد چقدر با موسیقی فیلم کنعان که جادوی کریستوفر رضاعیه مقاله و پست و ایمیلهای عاشقانه نوشتم و گریه کردم. تو فایل موسیقی کلاسیک بودم که یاد شبهای تنهایی و آرامش شوپن افتادم و بهترینش رو هم پیشنهاد دادم.
از اونجا به بعد یکی یکی قطعههای خاطره انگیز و آرامش بخش از باخ، بتهون، برامز، اسشوبرت، اشتراوس و… رو گوش دادم. خیلی وقت بود سراغ این بخش از اطلاعات کامپیوترم نرفته بودم. به طور کلی سیستم رو بعد از یک سال به اتاقم برگردوندم و از این بابت هم خیلی خوشحالم.
فردا پنجم فروردین نود و دو است و اولین روز کاری ایران. باید دو کار جامونده از سال پیش رو انجام بدم و روی برنامه نود و دو حرکت کنم. بهمن و اسفند91 بحران جدی و نفسگیری رو پشتسر گذاشتم و الان دارم به دوران باشکوه قبل از تابستون89 برمیگردم. باید مراحل انتقال خط رو مثل یک سوزنبان انجام بدم و فانوسم رو بردارم و برم پیش سهراب شهید ثالث!
پیوست یکم به پست:
پیوست دوم به پست:
http://www.wikiseda.org/Christoph+Rezaii/canan
پیوست سوم به پست:
خارج از پست: دیگه مثل قدیما بیشتر آنلاین میشم و براتون کامنت میدم.
بووووووووووس
آداژیوی آلبینونی و شبانهی شوپن که گذاشتی رو خیلی دوست دارم
:*
لایکلایک
:*
لایکلایک
چه خوب که کسی هنوز کلاسیک گوش میده…
لایکلایک
هستن بچهها
من یکی همه چی گوش میدم به جز مجید خراتها
لایکلایک