ماجراهای مهری خانم (قسمت اول)

-آذر هم هست

شک ندارم توی تله‌ام میافته. هیچ وقت مکث طولانی پشت تلفن نداشت. نباید چیزی بگم تا بگه حالا ببینم چی میشه.

– خوب حالا ببینم چی میشه، ولی قول نمیدم.

محسن میگه وقتی خنده از پیروزی می کنی صورتت چهره مغروری به خودش می گیره. از اون خنده ها که گونه چپم بالا میره و چشمام تنگ تر میشه. مکالمه رو تموم می کنم و به محسن زنگ میزنم. بعد از احوال پرسی میخواد بدونه نتیجه چی شد

-شیرم

می خنده و میگه «خوبه الان از حضورش نهایت استفاده رو می بریم. فقط یادت باشه نفهمه توی تله ماست». منم بهش اطمینان میدم. می دونم اون فقط می خواد به سحر توجه کنه. به خاطر سحر هم روشنفکر تر میشه. سعی می کنه بیشتر براش جذاب بشه. می دونم شماره تلفنشو می گیره. باید با سحر هماهنگ کنم تا توی بازی یک وقت بازی نخوریم.

 

 

 

نگاه شما

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s