تموم شد

و بلاخره سال 89 تمام شد. سال اشک و خیسی، سال تجربه کودک داری و فرو خوردن خنجر دلبر. سالی که به قدر پنج سال بزرگ شدم. حالا وقت آن رسیده که 89 را به طور کامل تحلیل کنم و 90 را بر پایه آن بسازم

سال 89 به شناخت بزرگی از رابطه و عشق رسیدم که پیوند این دو به رابطه برتر کمک می کند. من فهمیدم عشق پاک چیست. عشق یعنی حل بشوی در یار اما برای خودت، عشق یعنی وقف بشوی برای یار اما برای خودت. من فهمیدم مثل گرما «دوست داشتن خود» وجود دارد و وقتی دوست داشتن خود نباشد، سرما یا «دوست داشتن دیگری برای خود» به وجود می آید. پس ما همه خودخواه هستیم و هیچ ایثاری وجود ندارد.

اما خود خواهی وجود دارد و نمی توان گفت چیزی که وجود دارد خوب است یا نه، چرا که وجود دارد. ولی وقتی خودخواهی تبدیل به خودکامگی یا خودشیفتگی می شود، خطر ناک است.

فهمیدم انسان به همسر غیرت کمتری نسبت به عشق دارد. شانه به شانه یار می رود اما جلو تر از همسر حرکت می کند.

من فهمیدم که چقدر خوب هستم و بسیار بر زندگی آدم ها اثر گذاشته ام. چرا که خوبی را با شجاعت و رکی نشر می دهم.

فهمیدم چقدر بی سوادم و در یک خط نرفتم و باید حالا نصفه فهمیده های خودم را به تکامل برسانم اما پله به پله.

فهمیدم توانایی کنترل زبان سنگین و نیش دارم را ندارم و نمی توانم منظورم را به درستی به کسی برسانم.

فهمیدم درد می تواند درمان باشد. به قول شهروز این یک مرحله بالاست که انسان بفهمد درد می توند درمان باشد و وقتی دردی درمانت باشد، باید افتخار کرد و بدانی که به انتهای عشق رسیدی.

وقی خسته می شوی و مدام خنجر دلبر در قلبت فرو می رود، باید درک کنی تو به اوج لذت، یعنی درد عشق رسیدی که با افتخار مثل حافظ باید به دیگران امر کنی «که مپرس»!

بله، شما هرمونی های هرمون پندار و البته خاک باز های خاک عشق باید سال ها خاک دردی که کشیده ام را بخورید.

هیچ وقت فکر نمی کردم نوشته ای واسوخت وار بنویسم و به عشق خودم فحش بدهم، اما گمانم خیلی از مراحل عشق را تجربه کردم و هنوز در مسیرم، اما دیگر نمی توانم بگویم: این جاده بی پایان است.

این جاده ادامه دارد اما نفس مسافر بریده شده است. همه چیز درباره عشق برای سال نود در مه رفته است. اما می دانم برای رابطه باید دنبال اس-اف باشم تا نیاز های جنسی فراموش شده ام را خالی کنم. می دانم نمی تونم در ذهنم دلبر را حذف کنم و تا زمانی که دلبر در ذهن من است نباید رابطه احساسی را شروع کنم که «در ذهن» به بی اف-ام خیانت کرده باشم (چرا که شروع خیانت در عمل است).

بهترین روز من همان روزی بود که کباب نخریدیم و بدترین آن روزی که حمام را خون گرفت. دست به دعا می برم در این تغییر سال و آرزو می کنم: یا مرا در آغوش او بمیران تا که درمان شوم یا مرا در آغوش او بخوابان تا پگاه را ببینم.

نوروز نود مبارک

3 دیدگاه مال خودتان را بیفزایید

  1. shayan می‌گوید:

    چرا کسی کامنت نمیده
    نکنه نمیشه کامنت داد؟
    خوب من این کامنت رو میدم. اگه خوندی و کامنت ندادی… یعنی خیلی نامردی
    اوکی؟

    لایک

  2. gharibe joOon می‌گوید:

    :)) .. من همون نامردی ام که کامنت نمی ذارم :))

    لایک

    1. شایان می‌گوید:

      تو مردی هستی که همیشه برای بیشتر بچه ها کامنت میدی
      دوست دارم
      بوووووس

      لایک

نگاه شما