تــش… تــش…
دیگر گفتم
تو مثل همین آتش می مانی
تــش… تــش…
و خاکستر سردت منم
ش… شپلق… ش
تو مثل همین آتش می مانی
تنها، گرم و دلگوار
که دیگر زوری نداری بر سوزاندن
تو مثل همین آتش می مانی
دیگر گفتم
که گلستانی و ابراهیم کرده ای مرا
گلستانی و ابراهیم کرده ای مرا
که ابراهیم گلستان شده ام
من قدم می زنم بر تو
تــش… تــش…
قدم می زنم
تــش.. تــش..
دلت را، نمی شکنم دیگر بر سنگ
تــش.. تــش..
قدم میزنم
تش عشق بی صاحب مانده این میانه تویی
چه ذالفقارانه نقش مصمم دیواری ات را به پای می بندی
که گلستان مصممی شاید و من ابراهیمش
نادیده رخت در غم عشقت شده مشکل
ترسم که بمیرم نشود مشکل من حل
تو نازنین یار منی، تو یار و غم خوار منی
من که می میرم (خدا)، من که می سوزم، چرا دور از منی؟