صدای قلبم را می شنوم. چشمانم به سقف گره می خورد. به راست می رهانمشان و دیواری را می بینم که میز و دراوری آن را پوشانیده است. ناگهان به چپ می چرخانمشان و دیوار پوشانیده از پوستر را می یابم. دستانم را به زمین می کشم و پس از لمس تشک به زمین ول می شود. با یک حرکت سریع به سمت گوشی ول شده بر زیر تخت هجوم می برم و اس.ام.اس اش را می خوانم. و بعد پاسخ می دهم: «چشمانم را از خواب بدی که دیده ام باز می شود. همچون نوزادی می شوم که به دنبال مادر خود چشم می رهاند و زار می زند. تا بیایی و نوازشم دهی، بوسه ام دهی و شیرم دهی. اس.ام.اس های هر آغازت حکم تمام این ها را برایم یافته. سلام، ظهر بخیر»
150کیلومتر دورتر
نوشته شده توسط شایان میم Shayan Mim T. در
منتشر شده توسط شایان میم Shayan Mim T.
Driven from hometown; a person of colour at the new home. An Iranian Canadian blogger who lives in Vancouver, Canada. Since December 2009, I have been writing about who I am and I shifted to some community activity. I was forced to leave my hometown and for about three years I was a refugee in Turkey. Now I seek to find Canada as my home. مشاهده همه نوشتههای شایان میم Shayan Mim T.
دوری خیلی سخته..فقط اون آغوشه میتونه التیامش بده..همین و بس!یوسف
لایکلایک
روز معمولا با صبح شروع ميشه..نه شايان؟..D-:كيا
لایکلایک
اميدوارم روزي برسه كه با اسم ام اسم از خواب بيدار نكنم! مي دوني چرا؟!چون مي خوام خودم با نوازش از خواب بيدارت كنم…عزيزمييييييييييييييييييييييييي
لایکلایک
امیدوارم این دوری هر چه زودتر تموم شه…آخه تحمل اش خیلی سخته
لایکلایک
ای بابا پاشو بیا نزدیکترش دیگهمگه قرار نبود بیای؟به خاطر کمکت تو وبلاگ ممنونم ازت عزیزمبوسس
لایکلایک