باهوشی… خیلی هم! تو منو خوب می شناسی و بخاطر این هم تونستی تشخیص بدی. خواستم برات کامنت بدم اما باید برای کل پست هات کامنت می گذاشتم. پست هایی که بعد خیلی وقت شرشر قطره ها رو سیل داد روی گونه هام. برای تو باید آپ کرد. وقتی خوندم: «من هنوز می خواهم زنده باشم» دنیارو بهم دادی. برات آرزوی آرامش دارم، همیشه. حالا مسئولیت گرفتم، پیمان وفاداری با بهترینی دارم. اما جلوی اون به تو میگم. حتی اگه اون – که هرگز – بخاطر این کار با من کات کنه، حاضرم تصویر آخری که برات گفتم رو باهم بسازیم. اما حالا حالا ها نه! بیشتر باش تا دلم شاد باشه.
تو را با چشمان خیسم تصویر می کنم
آن هنگام که نور آبی پخش صورتت شده
و تو در آرامشی
تا سحر نور زرد خود را
بر تمام پیکرت هدیه کند
آن هنگام که نور آبی پخش صورتت شده
و تو در آرامشی
تا سحر نور زرد خود را
بر تمام پیکرت هدیه کند
بیش از پیش دوستت دارم
اما دیگر چون برادر
وتو برای پاکی
شاید این دوست داشتنم را،
بیش از پیش بخواهی
بو…س!
سخت نگیر دیگه شایان جانای بابا
لایکلایک
چی بگم..به قول خیانت سخت نگیر..!یوسف
لایکلایک
روزی 1000 بار اینو می خونم
لایکلایک
Reblogged this on هویت درون و دیدگاه گذاشت:
یک زمانی این طوری پست می نوشتم :))
البته همون زمان پستهای خوبی نوشتم که هنوز از گوگل میان سراغ اونها و حتی همخونم میگه همون موقعها خونده، ولی خوب این جوری هم مینوشتم. 😀
دارم تگ و دستههای وبلاگم رو منظم میکنم اینه که بازم مرور خاطارات هست. یادش بخیر سینا، چقدر احمق بودم، هنوز هم کمی هستم.
لایکلایک