دستم از بازویش جدا میشود. با همان شوق معصومانه اش به سمت سه پسر هجوم می برد. در احوال پرسی با پسرانی است که کرم تمام صورتشان را پر کرده و ابروانشان به نازکی خطی در آمده. یادش می رود معرفی کند اما هر سه تایشان را حدس می زنم. سه فرندشیپ نازنین. حالا آنها خواهر شوهر من هستند. مثل فرندشیپ های من، آنها برادر و خواهران شوهر او شده اند. آرمان شوق دیدن همسر برادرش را دارد. این را از مکالمه دیشب مان فهمیدم: «د ِ پاشید بیایید شمال. چیکار امتحانای من دارید…»
به او می گویم: «برای مراسم نامزدی(عقد)، بچه ها هم باشند دیگه؟» و نگاه متعجبش را با این جمله تحویلم می دهد: «فکر کن نباشند؟!» با خودم می گویم: «بچه ها رو هروز دعوت می کنیم خونمون.» وما تشکیل خانواده دادیم. خانواده ای عظیم به عظمت 10% ایرانیها . خواهران و برادران و برادران خواهرانی و خواهران برادرانی ال.جی.بی.تی سرزمینم.
آنها فردا عمو ها و خاله های فرزندمان هستند. فرزندی که دو پدر دارد از دو y و یک مادر ناشناخته که xاش را دراختیار برادر ژنتیک خوانده ام قرار می دهد. تنها یک مشکل بر سر راه است. «کار» که می دانید تا نباشد، تمام آرزوهایتان، در آسمان است!
مبارک باشه برای بار چندم که این تبریک ها هیچوقت کهنه نمی شهامیدوارم با پارتنرت که وبلاگش رو خوندم و خیلی با احساس و قشنگ می نویسه خوشبخت باشینو کار هم گیر بیاد و هیچ مشکلی نباشهبرای کمکت و اومدن به بلاگ هم ممنونمالبته وقتی اومدم کامنت ها رو هم آوردم امیدوارم بی ادبی حساب نشهبوس
لایکلایک
توصیف قشنگی بود از موقعیت امثال ما تو ایران..مختصر مفید.. :-)اول کادو رو بیار به حال بقیه اش هم یه فکری میکنیم! :دییوسف
لایکلایک
چه خوشمزه تعریف کردی … دلم هوایی شد … امید هیچوقت آرزوهات تو آسمون نمونند و یکی یکی بیان پیشت و بهت مژده ی خوشبختی بدن.فریان
لایکلایک
سلام گل پسرکلی منتظر مراسم رسمی couple شدنتون هستم اما امیدوارم در مورد بچه شوخی کرده باشی…. آخه این بچهء بیچاره ای که من تعریفشو میبینم(با دو تا کروموزم y و یه x) ناقص به دنیا میادا….
لایکلایک