خون و هندوانه

حرکت قطره ای را از پیشانی ات به سمت پایین حس می کنی. به سرعت از کناره ی چشم و بینی ات به لبت می رسد و مزه شوریش را به زبان می کشی. با پشت دست خیسی پیشانی ات را جمع می کنی. به راهت ادامه می دهی در حالی که تند تر نفس می کشی. کوله ات را یک بند می کنی تا تری پشت کمرت را کم کند. نسیم خنکی پشتت را قلقلک می دهد. پیاده رو با توت فرنگی های سفید فرش شده است. دلت هوس هندوانه می کند، یا زد آلو ویا شاید کمی هم گیلاس. به سال های دور می روی، زمانی که تازه مدرسه می رفتی. گیلاس های سرخ کرم دار را بر لب می کشیدی تا سرخ تر از قبل لبان کوچکت را نمایش بگذارد. و حالا با لبخند از شیطنت ندانسه کودکی به راهت ادمه می دهی و باز مرور خاطرات می کنی. زمانی که نمی دانستی چپ ها کیستند و راست ها اما دعوا بود بر سر ریاست ها. زمانی که پسرک هم کلاسی گفت «مامانم گفته چون این مرده سیده و همش می خنده ما بش رای میدیم.» یاد نوار های شریعتی یاد نوحه کویتی پور که ممد را صدا می زد، یاد یاردبستانی که هم صدا می خواندیمش، یاد اولین سرنوشتت، دکتر معین. یاد نه به دیکتاتوری و ستادی که از چپ پیشرو در عرض یک روز به راست میانه تغیر ایده لوژی داد.
یاد فریااد های » موسوی، موسوی، پرچم ایران منو پس بگیر» یاد نداهایمان و سهراب کشی ها یاد… .
تندی را در نک دماغت حس میکنی. چشمانت تر شده است و با خودت می گویی: خرداد، ماهی به تلخی خون و به شیرینی هندوانه!
اول خرداد سال 1389

1 دیدگاه مال خودتان را بیفزایید

  1. نقطه چين ها. . . می‌گوید:

    22 خرداد..خدابخیر کنه!!..یوسف

    لایک

نگاه شما

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s