عشق اساطیری

‌توی فیلم ایرانی نقاب (پوکر)٬ پارسا پیروزفر دو دیالگ در دو قسمت فیلم داره. «من به عشق‌های اساطیری اعتقاد دارم. مثل لیلی…٬ فرهاد…٬ عشقی که حتی ارزش داره براش بمیری! عشقی که آخرش برسه به ازدواج٬ شورش کجاست؟ هیجانش کجاست؟» و در بخشی دیگر از فیلم: «گور پدر عشق‌های اساطیری٬ بوگارت شعورش رو نداشت» اشاره اون به فیلم کازابلانکا و هنفری بوگارت بود. آقای ریک که اجازه داد عشقش لیزا بره و اون همراه دوست فرانسویش «رنو» به مبارزه علیه تروریست و فاشیست بپردازه.
الان که این‌ها رو تایپ می‌کنم٬ تازه تیتراژ «سینما پارادیزو» تمام شده. فیلمی که نیمیش با اشک دیده شد. نه بخواطر این‌که این فیلم غم‌بار باشه یا… شرایط من و مقایسه زندگیم با لحضه‌های فیلم… . اما این فیلم‌هم عشق اساطیری داشت. عشقی که بهش نرسید و چه زیبا جوزپه تورناتوره به تصویر کشیده بود.
من دیگه خسته شدم. میدونم ۲۰سال داشتن خیلی کمه و میدونم ممکنه برام خیلی اتفاقات بیافته و… . اتفاقا مشکل من اینه که زیاد می‌دونم. کاش من در درستشان بودم و در غلط خود می‌غلطیدم.
بیخیال پسر…، سخت نگیر…، بابا توهم دیگه… . این ها جمله‌هایی هستند که سال‌هاست دارم می‌شنوم. و مخصوصا این زردالمثل که: خواهی رسوا نشوی، هم‌رنگ جماعت شو. اما من قبلا گفتم، به دوستم گفتم، وقتی این ضرب المثل رو گفت، گفتم، وقتی از من تعریف کرد گفتم، وقتی گفت: «تو کوسخولِ باحالِ دانا هستی» گفتم، گفتم که: «من نمی‌خوام مثل بقیه باشم. می‌خوام کوسخول باقی بمونم.» بعد ادامه دادم «ما به کی میگیم کوسخول؟ از نظر ما اگه آدمی به کارهایی که جامعه گفته درسته، رفتار نکنه، کسخول لقب می‌گیره. خوب من نمی‌خوام بخاطر نظر دیگران و بخاطر زندگی دیگران و بخاطر فش نخوردن و بخاطر دوست داشتنی بودن و بخاطر رسوا نشدن و بخاطر خیلی چیزهای دیگه، مثل بقیه باشم. ما درست رو می‌سازیم نه پدران کهنه شده ما»
دوست استریت من با پوزخندش حرفم رو قطع کرد و زد تو خط زن شوهر داری که دیشب خونش بود. من اون موقع تنها 18سال داشتم و سال‌هاست در رنجم. همیشه دوست داشتم کوله‌‌ام رو پرکنم و برم توی گندم‌زار. یه چادر بزنم و اونجا زندگی کنم. به دور از انسان ها. فکر نکنم اون وقت دیگه از سوسک و حشرات بترسم. آ…ه، من چه بزدلم. کاش هروقت به فکر قطار، ریل و گردن فرو می‌رفتم، سرم رو روش میزاشتم.
من عشق می‌خواستم. سه بار تجربه کردم. محمد، رضا، سینا! محمد عشق اول بود. به قول محسن نامجو:
عشق اول فقط یک خاطره است
عشق بعدی همان فـاجعه است
عشق همیشه در مراجعه است
سالواتوره! ای بابا! من تو دگر دیسی هستم این فیلم رو هم می‌بینم. داشتم چی می‌گفتم؟ آها محمد تجربه گیم(game) من بود. تو زندگی همه ماها یک عشق اول هست، همیشه. چون تجربه اولمونه سعی می‌کنیم خودمون رو حتما بهش برسونیم. عموما هم یک طرفه است. مشکلات سر رسیدن بهش زیاده اما هرچی بیشتر باهاشون دست و پنجه نرم می‌کنی، حلاوت اون عشق اول بیشتر می‌شه. یک بی‌مهری بزرگ از معشوق می‌بینیم٬ سعی می‌کنیم فراموشش کنیم. ارتباط دیگه می‌گیریم اما غافل از اون که اون ارتباطه کاملا حلاوت رو دو برابر می‌کنه. آخه ما منتظر عشق اول هستیم و در عجولدگی تمام با کسی که زیاد به ما نزدیک نیست ارتباط می‌گیریم. خوب اون ایده آل ما نیست و جدی‌تر میشیم تا ایده‌آلمون رو به دست بیاریم. پس دو دسته آدم به وجود میان: دسته اول شکست خورده های شدید عشقی. آخه به عشقشون رسیدن و اون تبدیل به خاکستر شده و سرد شدن بعد از رسیدن. از هم جدا شدند. یاد خاطراتتلخ که میافتند، خیلی قصه می خورند که چطور اون همه علاقه از بین رفت یا در مورد بدترش چطور جاش رو به نفرت داد.
دسته دوم گروهی هستند که به عشق اولشون نمی رسند. اون ها سال ها با خاطره شیرین عشقی زندگی می کنند که بهش نرسیدن. پس همیشه گرمند و تنها. تنها تر از دسته اول چون تعم شیرین سکس رو نچشیدند و همشون افه دارند که ما از سکس متنفریم یا دوست نمی داریم یا… . بزار بگم سکسی که من منظورمه چیه: ما اونقدر گرم میشیم، اونقدر ضربان قلبمون بالا میره، اونقدر از هم خودمون رو دور می بینیم با وجود اینکه بغل هم هستیم که تحریک میشیم. اون آقا کچولوهه بالا میدا به بدنمون می خوره، به بدنش می خوره و به این فکر می افتیم که بهتره اونقدر در هم بدمیم، بدمیم، بدمیم، تا کربلا و قدس برویم تا دماسنج اگر بگزاری آبت می ترکت… .
بی خیال! این نگاه من به عنوان یک جی و ورس بود. مخصوصا در هم دمیدنه.
اما عشق بعد از اول… . بقیه اش باشه برای یک وقت دیگه. حال ندارم. سوری! فقط نتیجه گیری بکنم که:
من تاحالا فکر می کردم عشق واقعی مثل عشق اساطیری، عشقی است که بهش نرسی. اما درواقع همه عشق‌های دنیا مثل یک گل می‌مونن. سعی کنیم عشق رو از ریشه نکنیم، از ساقه نچینیم، پرپر نکنیم. یک گلدان بیاریم و هر دو گل رو توش بکاریم تا…، تا…، تا دیگه! منتظر چی هستی بگم؟
راستی، عشق اولت رو دوستت کن نه معشوقت! بعدی‌ها رو گلِ گلدون کن.
شنبه 12 دی ماه سال 1388
کامنت های این مطلب در بلاگ اسکای:
هرمزد
یکشنبه 13 دی ماه سال 1388 ساعت 8:41 PM
با قسمتهای زیادی از نوشتت موافقماصولا ت.و این جامعه کسی که به چیزی فکر کنه بهش میگن کسخولفقط این یادت باشهنذار لذات دنیوی فراموشت بشهاز زندگی لذت ببر و بذار هر کی هر چی دلش می خواد بگهسعی کن راحت و شاد زندگی کنیاون طرف هم بالاخره میادمطمئن باش
http://www.pretending.blogfa.com/
درجواب:وای داشتم از بی کامنتی می مردم! الهی با حاج پسر پیر بشی
سام
یکشنبه 13 دی ماه سال 1388 ساعت 10:31 PM
سلام شایان عزیزاولا مرسی واسه کامنتاتدومن نظری که میخوام راجب این پستت بدم خیلی به حرفی که جناب هرمزد زده نزدیکمن هم گاهی احساسی میشم و حس های تو بهم دست میده در مورد عشقاما ما تازه اول راهیمراه درازی موندهکه تو بطنشون ممکنه حوادث خوبی بیفته پس باید امیدوار بود و لذت رو هم فراموش نکرد
http://pesaretanha2.blogspot.com/
درجواب:

–>
سام
یکشنبه 13 دی ماه سال 1388 ساعت 10:32 PM
راستی من به اسم و عنوان بلاگت حسودیم میشهخوش به حالت
http://pesaretanha2.blogspot.com/
درجواب:دیگه ۲تا ۲تا کامنت میزاری! :Dقابلی نداره! با جاش میدمش به تو!
hairy man
یکشنبه 13 دی ماه سال 1388 ساعت 11:58 PM
من همیشه از عشقهایی که به هم نمیرسیدند خوشم می اومد حالت اساطیری اون برای من جذابیت خاص خودش رو داره یعنی اینکه مسیر وصال برای من همیشه جذابتر از خود وصال هست نمی دونم شاید یک حالت سادیسمی باشه که از رنج طرف مقابل خوشم میاد !از اینکه سر زدی و نظر دادی متشکرم دوست خوبم
http://www.zademehr.blogspot.com/
درجواب:

–>
مهرداد
دوشنبه 14 دی ماه سال 1388 ساعت 00:10 AM
عشق خیلی کلمه قشنگیه مثل حبابه و مثل یه رویای شیرین که بعدش کم کم میشه یه کابوس.و عشق و تنهایی دو برادره جدا نشدنین
http://tanhaibitosakhte.blogfa.com/
درجواب:

–>
مهرداد
دوشنبه 14 دی ماه سال 1388 ساعت 00:11 AM
نظر خواهیم فعال شد ما هم دومکرات شدیم

درجواب:ایولمنم لینکت کردم دمکراتم!
مهرشاد
دوشنبه 14 دی ماه سال 1388 ساعت 00:34 AM
آدم باید همیشه جوری زندگی کنه که خودش دوست داره نه طوری که مردم خوششون بیاد. ما یه بار به دنیا می آیم پس باید از به دنیا اومدنمون لذت ببریم و حرف های یه عده ای که فقط حرف می زنند رو هیچی به حساب نیاریم.من همیشه می گم تو وبم هم نوشتم:»نمی خواهم عشقت همچون آتشی باشد که پس از اندکی فرونشیند،مرا کم اما همیشه دوست بدار…»به نظر من دوست داشتن خیلی با عشق فرق می کنه. عشق حالت افراطی داره و مطمئنا دیر یا زود آتیشش سرد می شه ولی دوست داشتنه که می مونه و می شه همیشه بهش اعتماد کرد…درکل مطلب جذابی بود.در ضمن من آپم و دوست دارم نظرت رو راجع به پست جدیدم بدونم
http://hayat-khalvat.blogfa.com/
درجواب:

–>
hamlet
دوشنبه 14 دی ماه سال 1388 ساعت 02:52 AM
تو فقط 20!!!!! سالته!؟.. چه جالب یه کوچولی دیگه اینجا داریم.خب خوشحالم که عاقلی… همرنگ شدن با اکثریت رو فراموش کن.. این بدترین کاریه که کسی ممکنه با زندگیش بکنه.و عشق هم..راستش من آنتی-عشق دارم.. ولی میتونم تعریفهایی از عشق بدم… به قسمتیش باور دارم به قسمتیش نه. بنابر مطلبی که نوشتی این به ذهنم میاد که عشق خودش اسطورست…. احتمالا در حالت عادی دوست داشتن ه… و در حالت افسانه میشه عشق. به اینی که گفتم زیاد اطمینان ندارم… چون عشق یعنی مجنون بودن ه بی توقعست.. پرستیدن ه.. درد کشیدن ه… این فکر نکنم حالت عادی داشته باشه. ولی دوست داشتن همراه احترام ه.. بدست اوردن امنیت و آرامش ه.میبینی.. عشق از دست دادن ه… دوست داشتن بدست آوردن.پس بهتره……..
http://taamezendegi.wordpress.com/
درجواب:

–>
hamlet
دوشنبه 14 دی ماه سال 1388 ساعت 02:59 AM
این کامنت هم برای دلداری.. تشکر و غیره!!!تو صبر نمیکنی نوشتت خشک بشه بعد توقع کامنت داشته باشی!؟….. میدونم اینا بخاطر کوچولو بودنت ه… صبرت کمه!… اشکالی نداره.
http://taamezendegi.wordpress.com/
درجواب:من دیگه مرد شدممممممممممممممممممممکوچلوووووووخودتیییییییییییییییییییییییییییییییی
دخترکوچولو
دوشنبه 14 دی ماه سال 1388 ساعت 11:50 AM
چقدر این پستت قشنگ بود و واقعا قبول داشتم
http://tinygirl88.blogfa/
درجواب:

–>
مهرشاد
دوشنبه 14 دی ماه سال 1388 ساعت 12:06 PM
از اینکه با صداقت کامل ایرادامو بهم می گی ازت ممنونم. به قول خودت وبلاگ جای تکامله، باید ایرادای هم دیگه رو بگیریم تا به اوج برسیم.بازم ممنون
http://hayat-khalvat.blogfa.com/
درجواب:

–>
فرشاد
دوشنبه 14 دی ماه سال 1388 ساعت 1:16 PM
نه داری بهتر میشی. البته هنوز جا داری. فکر میکردم حالا حالا ها تو غلیان احساساتت باشی. یه زمانی این عشق اساطیری پارسا پیروزفر شده بود سوژه خنده من تو دانشکده. یه جوری میگفتم من به عشق اساطیری اعتقاد دارم که طرف خیال میکرد آخر لیلی و مجنون هستم. البته اونایی که فیلمو دیده بودن نکته رو سریع میگرفتن. کلن من به عشقهای اساطیری اعتقاد دارم. اگه عاشق به معشوق برسه پس جذبه این عشق کجاست؟تحلیل خوبی داشتی البته بعضی از مفاهیم و جمله هات تکراری بود. منم سن تو بودم فکر کنم تجربه سه تا عشق رو داشتم. الان شده فکر کنم هشت تا. آمارش از دستم در رفته. تو اگه به الان من برسی شاید رکورد منو بزنی. شوخی کردم هر احساس خاصی به دیگران که اسمش عشق نیست بچه.
http://www.eslamshahrg.blogfa.com/
درجواب:من به این سه نفر هر احساس خاصی نداشتم.همشون یک وجه تشاه دارند. بیقراری٬ دلتنگی٬ آشفتگی٬ مهربان تر شدن خود فرد عاشق!!!
سوسول
دوشنبه 14 دی ماه سال 1388 ساعت 5:44 PM
موفق باشی جیگر!
http://susulu.blogspot.com/
درجواب:

–>
سینا
دوشنبه 14 دی ماه سال 1388 ساعت 6:56 PM
آدمها تنها یک بار عشق واقعی رو حس می کنند این تعدد کسانی که می گوییم دوستشون داریم یا به تعبیری عاشق شاید از حس ارضا ناپذیر انسانه که فکر می کنه هنوز به ان چیزی که باید نرسیده.ولی فکر می کنم این بار من حسی که پیدا کردم اشتباه نبودهر چه که هست حس خوبیستتا آخر عمر کوتاهم به یاد خواهم داشت کسی که راه زندگیم رو عوض کرد حتی اگه اون فراموشم کنهبازم می گم دوست دارم

درجواب:eeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeآخه آدم حسابی چرا فوشم می دی؟ فراموش کجا بود؟ مگه میشه ثلب خودم که تو سینته فراموش کنم؟ هنوز هم من میخوام با تو باشم تو دلایل اشتباه خودت رو میاری!

نگاه شما

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s