رضا بی.اف گرفت و آوار گونه بابک خبرش را بر سرم ریخت. با این وجود به رضا گرم تر شدم و اگرچه با منطقم پذیرفت. اما بلافاصله یکی دیگر در زندگیام آمد. هرگز به چشم یک ترای و یا علاقه مندی به او نگاه نکردم. اما بدون آنکه بدانم چرا، قلبم برایش تندتر میزد. بی آنکه بفهمم چرا٬ دلشوره٬ دلتنگی٬ بیقراری٬ آشفگی نسبت با او داشتم. تا این که چند روز بعد وقتی به رضا کم احساس شده بودم، گفت: «دوست دارم» و فهمیدم احساس گرم او به من منتقل شده. من به وجود سنسورهای احساسی ایمان دارم. همیشه مثال شاخکهای یک سوسک را میزنم. ادامه دادم «منم دوست دارم داداشی». احساس میکردم خیلی زود است برای این حرفها اما بعد خواست به دلایلی -که میدانستم- همه چیز را تمام کند. گفت: «من وبلاگم را حذف کردم و دیگه نمیام یاهو تا با تو بچتم». پس گفتم «عاشقتم». جا خورد اما کوتاه نیامد و ادامه داد: «من وبلاگم رو حذف کردم و دیگه یاهو نمیام» پس ادامه دادم: «منم الان وبلاگم رو حذف کردم». با وجود اینکه برایم مهم بود اما حذفش کرده بودم. چیزهایی گفتم در یک دندگی مخصوص خودم، با یک دندگی شبیه من جوابم میداد. به او یادآور شدم «هرگز رابطه ما یک طرفه شکل نگرفته تا یک طرفه از بین برود». بحث ها کردیم، قول ها دادیم و سوگند ها خوردیم. پس خواست من وبلاگم را دوباره بسازم و شرط گرفتم تا او هم باشد. ما با منطق عاشق هم شدیم. او اولین کسیست که عاشق من شده.
از بابت کامنت ها معذرت می خواهم و لینکها را به مرور اضافه می کنم. اما نمینویسم تا بنویسد. باز هم معذرت، چاره ای جز حذف نداشتم.
پنجشنبه 3 دی ماه سال 1388 ساعت 4:15 PM
خیلی جالبه. واقعن جالبه.من یه بار احساس کردم احساس خاصی به یکی دارم. اگه هر روز که چه عرض کنم هر چند ساعت یه بار براش آف نمزاشتم روزم شب نمیشد. خوب الان حتا نمیدونم کجای این دنیای خاکی داره زندگی میکنه.نمیدونم چرا هر وقت مطالب از این دست میخونم بی اختیار یاد آخرین جمله های داستان برباد رفته می افتم. اسکارلت که سالها فکر میکرد عاشق اشلیه و در همین مدت از رت بتلر متنفر بود. اون هیچ وقت به اشلی نرسید چون اشلی با یکی دیگه ازدواج کرده بود. عوصش مجبور شد با رت ازدواج کنه. اون مدتها همسر رت باتلر بود اما در دل عاشق اشلی بود. و رت هم از این قضیه خبر داشت و همیشه تلاش میکرد عشق اسکارلت رو به سمت خودش بکشونه و همیشه هم ناموفق.تا اینکه آخر داستان همسر اشلی میمیره و اسکارلت متوجه میشه که حالا هیچ مانعی برای رسیدن به اشلی وجود نداره اما…من عاشق همین یه لحظه ام. اسکارلت توی چالش درونی با خودش میفهمه حالا که همه چیز جور شده هیچ احساسی به اشلی نداره و در عوض تو این مدت عاشق رت باتلر شده بود. اون مدتها بود که عاشق رت شده بود اما فکر میکرد که اشلی رو دوست داره.عشق مغوله پیچیده ایه و هرکس تجربه شخصی خودش رو از اون داره. من هر ازگاهی وبلاگت سر میزدم تا ادامه مطلبت رو بخونم اما تو به روز نمیکردی و امروز وقتی فهمیدم چه خبره کلی برام جالب بود و عجیب…امیدوارم این بار عشق بهتری رو تجربه کنی و ابته پایدارتر و واقعی تر.
http://www.eslamshahrg.blogfa.com/
–>
روح
پنجشنبه 3 دی ماه سال 1388 ساعت 8:39 PM
سلام بر»بوسه»!این زیباترین راه برای دوام وصلیادم اومد
–>
hairy man
پنجشنبه 3 دی ماه سال 1388 ساعت 11:18 PM
سلام دیروز که میخواستم وبلاگ شما را باز کنم و دیدم که وبلاگ پاک شده تعجب کردم .ولی امروز که میبینم احساسی جدید در شما شکوفا شده خوشحال هستم.
http://www.zademehr.blogspot.com/
–>
علیرضا
سه شنبه 8 دی ماه سال 1388 ساعت 10:47 AM
دانلود کردم ! فکر نمیکردم اینقدر قشنگ باشه !
http://www.persianpesar.persianblog.ir/
–>
علیرضا
سه شنبه 8 دی ماه سال 1388 ساعت 10:59 AM
اووووه ! این بحث هایی که گفتی هر کدومش یه کتابه !
http://www.persianpesar.persianblog.ir/
–>
hairy man
سه شنبه 8 دی ماه سال 1388 ساعت 9:41 PM
فکر نمی کنی وبلاگت تک بعدی شده؟
–>
مهرداد
جمعه 11 دی ماه سال 1388 ساعت 2:18 PM
شنگ بود مخصوصا اون دانلود
http://tanhaibitosakhte.blogfa.com/
–>
مهرداد
جمعه 11 دی ماه سال 1388 ساعت 2:19 PM
اوه اشتباه املایی ساری (قشنگ بود)
http://tanhaibitosakhte.blogfa.com/