زندگی دیگر

تلفن رو قطع کردم. سوتی داده بودم٬ طوری که نمی‌شد جمعش کرد. سرم جوری درد می‌کرد که انگار لای دستگاه پرس گذاشته باشنش. گوشی رو برادشتم و اس.ام.اس دادم: «با من دیگه کاری نداشته باشید٬ به من دیگه زنگ نزن. من نه دیگه ام.جی میام٬ نه دیگه یاهو و نه حتی بلاگم رو آپ می‌کنم». بعد باطری گوشیم رو دراوردم.
کاش هیچ وقت افلاین اونو نمی‌دیدم. کاش هیچ وقت با اون آشنا نمی‌شدم تا قصه پارترنش رو برام بگه. کاش هیچ وقت با پارتنرش چت نکرده بودم. کاش هیچ وقت برای نصیحت کردن از روی دلسوزی٬ حرف‌های اون سحرش رو بهش بر نمی‌گردوندم. من قربانی شدم. کاش عذاب وجدان به‌هم نرسیدن اون‌ها رو نداشتم.
باید بیرون می‌رفتم. پس گوشیم رو روشن کردم. اس.ام.اسی نداشتم. پوزخندی به خودم زدم و رفتم به کارم برسم. شب از خونه به هردوشون زنگ زدم. خوب بود٬ آروم شدم. بعد خوب فکر کردم. اینهمه سال تو یاهو و نت و حالا هم که ام.جی٬ من واقعا به چی رسیدم؟ رضا؟ پس چرا دیگه اینجام. رضا منو نمی‌خود! به جز اون کی هست؟ انصافا هیچ کس. پس تا بهم بله نده٬ من با کسی کاری ندارم. اگه هم تا آخر نه باشه٬ این همه استریت که تا آخر عمر ازدواج نکردن٬ من جی اون‌ها!
الان یک هفته است ام.جی و یاهو نرفتم. ببخشید که آپ نکردم٬ کامنت نذاشتم و لینک ندادم. حال نوشتن نداشتم. می‌خواهم بترشم٬ به قیمت عشق و کرامت انسانی‌ام. من دروغ نمی‌گم و متهم به دروغ گویی می‌شم. پس بهتره در جمع کافرانی که منو به کیش خود می‌پندارند و نسبت‌های خودشون رو به من می‌زنند٬ نباشم. خواننده این پست٬ حالم خوب نیست. پراکنده نوشتم. با غلط‌های دستوری زیاد. من زندگیم رو تغیر دادم. فعلا این شال سبزی که خریدم حالم رو کمی بهتر کرده. ببخشید مجبور شدی نوشته پراکنده و بدون ادیت و پرغلط منو بخونی. منتظر توضیح واضح‌ام باش.
پنج شنبه 19 آذر 1388

نگاه شما

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s